باب الحوائج، در مورد اين آقا عقلمان نمي‏رسد چه چيزي بگوييم. از عقول ما خارج است. براي اين که معصومي پيدا مي‏شود در مرح او مي‏گويد: «رحم الله عمنا عباس کان نافذ البصيرة»، خدا عمويمان عباس را رحمت کن که بصيرتش نافذ بود. يعني چشم قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) پرده را مي‏شکافت. معصوم ديگري که امام زمانش (عليه‏السلام) باشد يعني مولايمان ابي عبدالله (عليه‏السلام) مي‏دانيد، تاريخ صحيح مي‏نويسد که وقتي با او حرف مي‏زند مي‏گفت: «بنفسي انت» [1] عباس! جانم به قربانت. وقتي يک آقايي اينطور باشد تو را به خدا عقل ما مي‏رسد درباره او چيزي بگوييم؟! اي قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام)اي آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولي الحمدلله يقين حاصل شده که حتي تو دست رد به سينه کافر هم نزدي. [ صفحه 547] دوستان را کجا کني محروم‏ تو که با دشمن اين نظر داري‏ با تمام جانم دارم مي‏گويم: آقا قربانت بروم! بر من ثابت شده که جواب يهود و نصاري را داده‏اي. اي پسر اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آقا شفاعت تو خيلي قوي است. شفيع ما باش. از خدا بخواه مشکلات ما را حل کند. تو که اين قد مقام داري، مي‏فرمايند: «تمام شهدا آرزوي قمر بني‏هاشم را دارند.» کاروان کربلا وقتي برمي‏گشت يک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر کس سراغ هر کس را مي‏خواست بگيرد مي‏رفت از او مي‏گرفت. مي‏گفت: پدر مرا نديدي؟ عموي مرا نديدي؟ برادر مرا نديدي؟ آي مردم! آي جوآن‏ها! يک وقت ديدند اين سخنگو دست و پايش را گم کرد. يک وقت ديد که اولياء مخدره (ام‏البنين سلام الله عليها) آمده است. مي‏گفت: جواب همه را داد، به اين خانم چه بگويم؟ چهار تا پسر فرستاده است. مي‏دانيد که آدم‏هاي عاقل، خبرهاي وحشت‏بار را تدريجا مي‏گويند و حتي خبرهاي مسرت‏بار هم بايد تدريجا داده شود. خدا را قسم مي‏دهم به اين آقا، آن دسته از آزادگانمان را که به آغوش خانواده‏شان بازنگشته‏اند، همه‏شان را به سلامت باز گردان! وقتي اين آزاده‏ها مي‏آمدند من پيش‏بيني مي‏کردم چند تا مسئله اتفاق بيفتد. بعضي‏ها در خانه مي‏رفتند و به مادر مي‏گفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثي بوده، موردي پيش آمده که مادر افتاده، غش کرده، سکته کرده. از اين خبرها بود. من مي‏گفتم اگر آزاده ديديد اول يک تلفن بزنيد، بگوييد مثلا آزاده‏ها دارند مي‏آيند شما خبر داريد؟ بعد يواش يواش بگوييد من رفيقش را ديدم، آن‏ها مي‏گفتند که شايد او هم بيايد. اين طوري بگوييد. بعد هم يک زنگ بزنيد بگوييد: احيانا، شايد آمده باشد برويد ببينيد. خبرهاي مسرت‏بار، وحشت‏بار، هر دو تدريجا بايد گفته [ صفحه 548] شود. روايت نشان مي‏دهد که سخنگوي کاروان کربلا اين چيزها را ملاحظه مي‏کرده است. چهار تا پسر است چه بگويد؟! وقتي توصيف کرد که در کربلا چه خبر بوده است خانم پرسيد: مقام مادر قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) خيلي بالاست. اسراري در آنجا هست. فرمود: در کربلا چه خبر؟ قريب به اين مضامين. گفته باشد خانم! بعضي از فرزندانتان شهيد شدند. سئوال را تکرار کرد همان جواب را شنيد. مادر قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) است. زن معمولي نبود. يک دفعه ديدند که خانم غضبناک شد. يک طوري گفت که آن سخنگوي کاروان لرزيد فرمود: «قد قطعت مياة قلبي» رگ‏هاي قلبم را بريدي، چرا جوابم را نمي‏دهي؟ گفت: خانم مگر من چه کار کردم؟ دوباره سئوال فرمودي من هم دوباره جواب دادم. فرمود: نه! «اولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لابي عبدالله». گفت: از چيز ديگري مي‏خواهم بپرسم. حسين کجاست؟ تمام اولاد من که زير اين آسمان است فداي حسين شوند! حسين کجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس را از دست داده است سه تا آقازاده ديگر را هم همين طور. قبرش هم در قبرستان بقيع است. ان شاء الله خدا قسمت کند همه‏مان با هم برويم. هنگامي که کسي به بقيع مي‏رود، مالک گريه خودش نمي‏شود البته علت اصلي اين را تا حالا نگفته بودم حالا مي‏گويم. علت اصلي آن چهار تا امامند اما بعيد نيست آن اشک‏هايي که اين خانم آنجا ريخته دخيل باشد. آخر ام‏البنين سلام الله عليها آنجا خيلي گريه کرده است. دشمن گوش داد از اسبش پياده شد و اشک ريخت. گفت: خانم کيه؟ گفتند: مادر عباس بن علي (عليه‏السلام)! [ صفحه 549] گفت: حق دارد. بيست سال است کم يا زياد مختصر منبر مي‏روم. به خودش قسم، تاسوعا من يک دفعه حديث نفس کردم که، بگذار همه شعرهاي خانم را بخوانم، ديدم نشد. فقط يک بيت را انتخاب کردم که اين نذر هم تند است. حالا نسبت به بقيه بهتر است. مي‏دانيد چرا دشمن گريه کرد؟ چون شنيد که مادر مي‏گويد: «يا ليت شعري و کما اخبروه بأن عباس قطيع اليمين» کاش مي‏دانستم که آيا راست مي‏گويند دست عباسم را بريدند؟ واقعا دست عباس را بريدند؟ اين يک شعر براي مادر است. يک شعر هم است که صاحبش را هنوز پيدا نکرده‏ام چون مي‏دانيد روايت و شعر را با مأخذ مي‏گويم. صاحب اين بيت شعر هر کس است خدا به او جزاي خير بدهد. اين را به عنوان توشه کربلا مي‏گويم. نمي‏خواهم خوشتان بيايد، اما به فضل الهي همه‏مان ان شاء الله کربلا مي‏رويم. وقتي مي‏رويم اين بيت شعر بايد توشه سفرمان باشد. مي‏دانيد شاعر چه مي‏گويد؟ اول آماده‏ات مي‏کند و بعد مي‏گويد: «چند سال است که کنار قبر عباس (عليه‏السلام) حاضر نشدي. هر چند بعضي‏هايتان اصلا نديديد. تا آنجا برويد سر از پا نمي‏شناسيد. عاشق خيلي حرف‏ها مي‏زند.» مي‏گويد: ولي خواهش مي‏کنم با خودت قرار بگذار، يک کلماتي هست که استثنائا آن‏ها نبايد در کنار ضريح حضرت قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) به زبان بيايد. آن حرم، يک آدابي دارد. آماده‏ات مي‏کنند، يک بيت است، اما با جان آدم بازي مي‏کند و مي‏گويد زائر به يادت بسپار که: «و لا تذکرون عنده سکينه، آن جا رفتي، اسم سکينه را به زبانت نياوري‏ها» «فأنه اوعدها بالماء، چرا که حضرت (عليه‏السلام)، وعده آب به اين خانم‏ [ صفحه 550] عليهاالسلام داده بود» [2] .

[1] الوقايع و الحوادث، ج 3، ص 120 منتهي الآمال، ج 1 ص 706. [2] روضه‏هاي استاد فاطمي‏نيا، ص 169.