آقاي مرحوم حاج محمد علامه، در خاطراتي که در کتاب (خاطرات شصت سال خدمتگذاري) نگاشتهاند که:
روزي در کربلا نزديک مرقد حضرت علي اکبر (عليهالسلام) ايستاده بودم که ديدم صداي داد و فرياد ميآيد. توجه کردم و ديدم دختر ديوانهاي را به حرم باب الحوائج حضرت قمر بنيهاشم (عليهالسلام) ميبرند. محارمش (عموها و داييها برادرهايش) اطراف درشکه را گرفته بودند و او را به حرم آن حضرت ميبردند. من از آنجا به حرم حضرت سيدالشهدا (عليهالسلام) مشرف شدم. وقتي برگشتم، ديدم که حرم حضرت را چراغان است.
دوستي که اهل کربلا بود نقل کرد: که وقتي يک عرب، بيچاره ميشود، دستهايش را از عبا بيرون و عقالش را به گردن آويزان ميکند و دو طرف چفيهاش را به دست ميگيرد و به ضريح گره کور ميزند و آن گاه گرهها را ميکشد و با هر بار کشيدن، اسمهاي حضرت عباس (عليهالسلام) را صدا ميزند. گاهي ميگويد: يا أخا زينب! يا اباالقربه! و گاهي ميگويد: اي علمدار حسين (عليهالسلام) و گاهي ميگويد: سقاي طفلان حسين! پدر اين دختر هم همين کار را کرد و چفيهاي را که به گردن داشت، آن قدر به ضريح گره زده بود که صورتش به آن چسبيده بود. ولي ناگهان با يک تکان همه گرهها باز و دختر بلند شد و به پدر گفت: «بابا! برايم زيارت حضرت اباالفضل (عليهالسلام) بخوان»
به اين ترتيب، از لطف آن بزرگوار که باب الحوائجش خواندهاند - بار ديگر
[ صفحه 544]
حاجتمندي به خواستهاش نايل شد. [1] .
درگاه او چو قبلهي ارباب حاجت است
باب الحوائجاش همه جا گفتوگو کنند
(سيد عباس ذاکر)
|