جناب آقاي تراب کربلائي طي نامه‏اي به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام اين چنين نگاشتند: بنده در سال 1376 براي صله ارحام همراه خانواده به شهر تبريز رفتيم. بعد از دو روز قصد بازگشت به خانه را کرده و بليطي هم تهيه نموديم اما متأسفانه، وقتي به ترمينال رسيديم اتوبوس حرکت کرده بود. پيش مسئول ليست مسافرين رفتم و به آنها گفتم که چرا ماشين زودتر حرکت کرده در صورتي که هنوز وقت تا حرکت اتوبوس مانده بود. مسئول ليست با حرف‏هاي غير منطقي جواب من را داد و گفت: ما فقط نصف مبلغ داده شده را به شما مسترد مي‏کنيم، ولي من با حالت ناراحتي به طرف مسئول باجه بليط فروشي و سرپرست باجه‏ها رفتم و به آنها گفتم: بنده سر وقت آمده بودم بايد کل مبلغ را برگردانيد ولي با لجاجت آنها روبه‏رو شدم. حتي سرپرست آنها هم به نفع آنها رأي داد. ولي بنده با حالت خيلي مأيوسانه و آشفته به او گفتم: که شما را به حضرت باب الحوائج واگذار مي‏کنم که اين حرف من تأثير بسياري در روحيه آنها گذاشت به طوري که رنگ بعضي از آنها تغيير کرد و مجلس آنها را به هم ريخت که من را به شگفت درآورد. و بعد بنده محزونانه و فوري به سمت باجه ديگري براي خريد بليط رفتم که چند دقيقه بعد يکي از آنها با حالت دگرگون و سراسيمه به سوي من آمد و کل مبلغ را به من داد و گفت: اين پول را بگير و ديگر مرا به‏ [ صفحه 527] حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) واگذار نکن که اين پول را نمي‏توان خورد. و بنده اين قصه را به جز مرحمت و لطف آقا قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) نمي‏بينم.