جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي اکبر مهدي‏پور طي نامه‏اي به دفتر انتشارات مکتب الحسين (عليه‏السلام) چنين نوشته‏اند: يکي از ذاکرين اهل‏بيت (عليهم‏السلام) در تبريز، مرحوم حاج ملاصادق راثي مرز آبادي بود که به حاج آخوند مشهور بود. در تبريز مرسوم بود که خطبا و محدثين شب‏ها جلسه دوستانه داشتند، هر شب در يکي از منازل اهل منبر اين جلسه برگزار مي‏شد، وعاظ در آن محفل گرد مي‏آمدند، از فضايل و مناقب اهل‏بيت (عليهم‏السلام) سخن مي‏گفتند و در پايان مجلس توسلي جسته، به صورت فردي و يا دسته جمعي عزاداري مي‏کردند. شبي در منزل يکي از اهل منبر جلسه برگزار مي‏شود. به ذيل عصمت حضرت رقيه متوسل مي‏شوند و مرحوم حاج آخوند روضه مي‏خواند و خيلي گريه مي‏کند. فرزندش مرحوم حاج ميرزا رسول مرزآبادي که از فضلاي قم بود، آن ايام در تبريز بود و در آن مجلس حضور داشت. اواخر شب که براي تهجد شبانه برمي‏خيزد مي‏بيند که پدرش خيلي گريه کرده، از علتش جويا مي‏شود: امتناع مي‏کند، پس از اصرار زياد به او مي‏گويد: خوابي ديده‏ام ولي بايد قول بدهي تا وقتي من زنده‏ام به کسي نگويي. پس از عهد من خوابش را برايم تعريف کرد. بعدها به دو نفر از محدثين و ذاکرين متن خواب خود را مي‏گويد و از آنها مي‏خواهد که اين خواب را پس از [ صفحه 524] فوت ايشان براي مردم بازگو کنند. بعد از ارتحال ايشان اهالي محل در مسجد حاج آقا بابا، واقع در محله شتربان اجتماع مي‏کنند که جنازه مرحوم حاج آخوند از آنجا تشييع شود، مي‏فرمايد: ايها الناس مرحوم حاج آخوند پيش من امانتي دارد و وصيت کرده که پس از مرگ براي مردم بازگو نمايم و آن امانت اين است: شبي در عالم رويا مي‏بيند که حدود 27 نفر اسب‏سوار بين زمين و آسمان به سوي او مي‏آيند، او متوجه مي‏شود که آنکه جلوتر از همه آنها مي‏آيد جناب حبيب بن مظاهر مي‏باشد. جناب حبيب به او مي‏فرمايد: آقاي حاج آخوند ما به استقبال روح شما آمده‏ايم، آقا منتظر است. آقا فرموده که بياييد. مرحوم حاج آخوند مي‏گويد: من دو تا کار دارم و آن دو دخترم است که مي‏خواهم آنها را به خانه بخت بفرستم. آيا آقا اجازه مي‏دهند که اين دو کار را انجام دهم؟ سپس بيايم؟ جناب حبيب بن مظاهر مي‏فرمايد که الآن مي‏پرسم، بعد از لحظاتي مي‏آيد و مي‏فرمايد: آقا موافقت کردند. حاج آخوند مي‏پرسند اگر بعد از انجام اين دو کار من بميرم شما باز به استقبال من مي‏آييد؟ اگر نمي‏آييد من همين الآن حاضرم. جناب حبيب مي‏فرمايند: هر کجا، يکي از ذاکرين امام حسين (عليه‏السلام) بميرد ما به استقبال روحش مي‏رويم. سپس حاج آخوند مي‏پرسد تعداد شهداي کربلا براي ما 72 نفر گفته شده اما من شما را 27 نفر مي‏بينم. جناب حبيب مي‏فرمايد: برنامه ما اين است که هر ذاکري روضه هر شهيدي را خوانده باشد، به استقبال او مي‏آيد و شما در طول برنامه‏هاي منبر و عزاداري‏هاي خود فقط روضه ماها را خوانده‏اي. مرحوم حاج آخوند از آن روز به بعد تلاش مي‏کرد که در مجالس نام همه‏ [ صفحه 525] شهداي کربلا را بر زبان مي‏آورد و روضه همه آنها در مجالس خود، به ويژه در دهه عاشورا بخواند. اين مطلب را مرحوم ناظم آقا به تفصيل بيان مي‏کند، مردم گريه مي‏کنند، بعد از چند دقيقه مرحوم حاج ميرزا اسماعيل سرخابي وارد مي‏شود و مي‏گويد: ايها الناس مرحوم حاج آخوند امانتي در نزد من دارد که وصيت کرده پس از مرگش براي شما بازگو کنم. آنگاه شروع مي‏کند، همين واقعه را به تفصيل بيان مي‏کند. من نخست اين مطلب را از خطيب توانا حضرت حجةالاسلام جناب آقاي وحدت شنيدم، ايشان در مراسم تشييع مرحوم حاج آخوند حضور داشت. در مسجد حاج آقا بابا آن را از مرحوم حاج ميرزا اسماعيل سرخابي و حاج سيد محمد ناظم آقا استماع کرده بود، سپس از مرحوم آقاي ميرزا رسول مرزآبادي - پسر حاج آخوند - نيز شنيده بود. چند سال قبل در فصل تابستان براي ديدار والدين به تبريز رفته بودم و مرحوم ناظم آقا در قيد حيات بود و بيش از يکصد سال از عمرش مي‏گذشت. به خدمت ايشان رسيدم، از ايشان استفسار نمودم ايشان نيز خلاصه‏اش را با يک حال و شوري بيان کرد. مرحوم حاج آخوند بعد از اين که دخترانش را به خانه بخت مي‏فرستد مريض مي‏شود و در بستر مرگ مي‏افتد. در آخرين لحظات برمي‏خيزد و عرض مي‏کند: (صلي الله عليک يا علي) سپس جان به جان آفرين تسليم مي‏کند. از ذاکرين و مداحين اهل‏بيت انتظار مي‏رود که قدر خود را بدانند و سعي کنند که رفتار و گفتارشان متناسب با ارباب مهربان و بزرگوارشان سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (عليه‏السلام) باشد. از شعراي مرثيه‏سراي نيز انتظار مي‏رود که سعي کنند در چکامه‏اي اسامي‏ [ صفحه 526] شهداي کربلا را گرد آوردند تا در مجالس مقتضي قرائت شود. خود مداحين شايستگي پيدا کنند که همه شهداي کربلا در هنگام جان دادن از روحشان استقبال به عمل آورند.