از اعتاب مقدسه، کراماتي را به خاطر دارم که نقل مي‏کنم. روزي در حرم کربلا نزديک مرقد حضرت علي اکبر (عليه‏السلام)، ايستاده بودم که ديدم صداي داد و فرياد مي‏آيد. توجه کردم و ديدم چند روزي است، دختر ديوانه‏اي را به حرم باب الحوائج حضرت قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) مي‏برند. محارمش (عموها و دائي‏ها و برادرانش) اطراف درشکه را گرفته بودند و او را به حرم آن حضرت مي‏بردند. من از آنجا به حرم حضرت سيد الشهدا (عليه‏السلام) مشرف شدم. وقتي برگشتم، ديدم که حرم حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) چراغان است. دوستي - که اهل کربلا بود- نقل کرد: که وقتي يک عرب، بيچاره مي‏شود، دست‏هايش را از عبا بيرون و عقالش را به گردن آويزان مي‏کند؛ دو طرف چفيه‏اش را به دست مي‏گيرد و به ضريح گره کور مي‏زند و آن گاه گره‏ها را مي‏کشد و با هر بار کشيدن، اسم‏هاي حضرت عباس را صدا مي‏زند. گاهي مي‏گويد: [ صفحه 465] يا اخاه زينب! يا ابا القربه! [1] و گاهي مي‏گويد: اي علمدار حسين! و گاهي: سقاي طفلان حسين!... پدر اين دختر هم همين کار را کرد و چفيه‏اي را که به گردن داشت، آن قدر به ضريح گره زده بود که صورتش به آن چسبيده بود؛ ولي ناگهان با يک تکان همه گره‏ها باز و دختر بلند شد بود و به گفته بود: بابا! برايم زيارت حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) بخوان‏ به اين ترتيب، از لطف آن بزرگوار- که باب الحوائجش خوانده‏اند- بار ديگر حاجتمندي به خواسته‏اش نائل شد. در گاه او چو قبله‏ي ارباب حاجت است‏ باب الحوائجش همه جا گفت‏وگو کنند. (سيد عباس ذاکر)

[1] قربه: مشک کوچک آب.