سالها پيش، خيرين ايراني، قالي بزرگي را وقف حرم حضرت اباعبدالله الحسين (عليهالسلام) نمودند و آن را داخل حرم مطهر پهن کردند.
وقتي رژيم بغداد متوجه شد که فرش با ارزشي است به طمع افتاد و تصميم گرفت قالي را به بغداد ببرم. خدام حرم يک شب را مهلت ميخواستند و اين طور بهانه ميآوردند که قالي زير پاي زوار، پر از گرد و غبار شده؛ اجازه بدهيد امشب فرش را غبارروبي نماييم، شما فردا آن را ببريد.
مأموران يک شب را مهلت ميدهند خدام از فرصت استفاده ميکنند و فرش را به حرم حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) ميبرند و در آن جا پهن ميکنند. روز بعد وقتي مأموران ميآيند فرش را ببرند، خدام ميگويند: فرش در حرم حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) پهن شده است و ما جرأت نداريم تا به آن دست بزنيم شما اگر از حضرت قمر بنيهاشم (عليهالسلام) واهمه نداريد خودتان فرش را برداريد. مردم کربلا از موضوع باخبر ميشوند و اجتماع ميکنند. وقتي مأموران داخل صحن ميشوند، نفس هاي مردم در سينه حبس ميشود. و منتظر ميمانند که قمر بنيهاشم با آنها چه ميکند.
اطراف صحن مطهر از انبوه جمعيت پر ميشود. وقتي مأموران وسط صحن شريف ميرسند، ناگهان صداي قويتر از صداي بمب مأموران را تکان ميدهد. نظاميان در ميان موج صدا نقش زمين ميشوند. مردم متوجه ميشوند مأموران بدو نيم شدهاند و پرده نازکي روي زخم و جراحت آنها کشيده شده تا قطرهاي از
[ صفحه 443]
خون آنها روي زمين بريزد. بامشاهد اين رويداد عظيم، شور و محشري در ميان مردم بر پا ميشود و با صداي بلند حضرت را ميخوانند و با گريه يا ابوالفضل و يا باب الحوائج ميگويند و بر سر و سينه ميزنند.
باقي مأموران از بيرون صحن فرار ميکنند و ماجرا را گزارش ميدهند.
|