حقير چند سالي است که جهت تبليغ در ماه مبارک رمضان و محرم و صفر و فاطميه به منطقه پاکدشت و گلزار ورامين ميروم. و کراماتي را از حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) نقل ميکنم، تا اين که:
روزي حاج علي محمدي که اصالتا از بادرود کاشان و ساکن گلزار ورامين است. کرامتي برايم نقل کرد که در اين جا نقل ميکنم:
ناگفته نماند که ايشان از خادمين و ارادتمندان به حضرت اباعبدالله الحسين و حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) است به طوري که به محض شنيدن اسم آنها اشکش جاري ميشود.
ايشان هر ساله در ظهر عاشورا، سفره اطعام گستردهي دارد که صدها نفر را غذا ميدهد، ميگويد: هر چه هم به اين جمعيت اضافه شود هرگز غذا کم نميآيد. چون مربوط به ما نيست، مربوط به خودشان (امام حسين و حضرت ابوالفضل
[ صفحه 441]
عليهماالسلام) است. جالبتر اين که ايشان ميگويد: حتي گوسالهاي که به نام نامي امام حسين (عليهالسلام) بزرگ ميکنم و در بين ديگر گوسالهها است رشد عجيب و غريبي دارد با آنکه جاي نگهداري و غذايشان يکي است.
و اما کرامت:
نامبرده گويد: در سال 1350 شمسي بود که قرار شد مرا به خدمت سربازي ببرند، از آن جايي که من نميتوانستم به سربازي و خدمت طاغوت بروم چندين ماه بود که دائما به حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) متوسل ميشدم. تا اين که شبي در عالم خواب ديدم در روستاي «تيجن» که از توابع ورامين است هستم. ديدم صحنه کربلا برقرار است، خيمهها برپا شده و امام حسين (عليهالسلام) جلو خيمهها قدم ميزند. جلو رفتم و خودم را روي قدم مبارک حضرت انداختم و يقين داشتم که ايشان امام حسين (عليهالسلام) است. به من فرمود: «تو با قمر بنيهاشم کاري داري؟» مشکلت به دست او حل ميشود و با اشاره فرمود: «ابوالفضل آن جاست.» ديدم آقا ابوالفضل وسط ميدان ميرزمد و ميخروشد و به سوي شريعه فرات ميرود: و دشمنان را مثل برگ درخت به زمين ميريزد. جلو رفتم و دستم را بلند کردم، مثل آن که امام حسين (عليهالسلام) نامهاي به من داده بودند که به علمدارش ارائه بدهم. با دست راست نامه را به آقا قمر بنيهاشم (عليهالسلام) نشان دادم، حضرت فقط يک نگاه کردند و فرمودند:
«نگران نباش تا فردا کارت درست ميشود»
ايشان (محمدي) با اشک چشم گفت: فرداي آن شب برگه معافيت من از سربازي درست شد.
تاريخ نقل: 1421 قمري
[ صفحه 442]
عباس رمضان عليزاده کاشاني. قم
|