روزهاي انتظار سپري شد و سرانجام در بيست و پنجم شهريور ماه سال 1382 اتوبوس حامل زائران وارد سوريه شد. خلاصه با دلي غمبار و چشمي اشکبار به زيارت گامهاي «مشهد الحسين عليهالسلام» و مرقد مطهر حضرت محسن (عليهالسلام) مشرف شده و زيارت کرديم. پس از اتمام زيارت و مراسم عزاداري بيرون آمديم و در جلو مسجد النقطه، نشسته و درباره مصائب و مظلوميت خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) با هم گفتگو ميکرديم.
سرانجام، رشته سخن به باب کرامات و معجزات شهيدان کربلا منجر گرديد. در اين بين يکي از زائران يعني جناب آقاي حاج سلطانعلي جعفري 79 ساله اهل روستاي احمدآباد از توابع شهرستان سراب، مقيم تهران، اين واقعه را براي نگارنده
[ صفحه 408]
اين سطور بازگو کردند:
در حدود 65 سال پيش، روزي مادرم اعضاي خانواده از جمله پدرم را دور هم جمع کرده و گفت: حواستان جمع باشد و خوب گوش کنيد من مقداري جوراب دستباف پشمي داشتم، آن را فروخته و در مقابلش يک رأس گوسفند خريدم و آن را مال حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) قرار دادهام. شما اين حيوان را نگهداري کنيد و از پشم و پشکل آن استفاده نماييد و هنگامي که بزرگ شده و بچه زاييد، بچهاش را بفروشيد و پولش را به مسجد روستاي مزبور بدهيد تا در راه حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) مصرف شود و اين کار بايستي ادامه پيدا کند؛ در نهايت اگر روزي ديديد که گوسفند ميميرد آن را ذبح نموده و بهاي گوشتش را طبق روال مذکور خرج کنيد.
کوتاه سخن اين که پس از زماني اين حيوان بزرگ شد و پنج سال زنده ماند و همه ساله يک بره زاييد و طبق سفارش مادرم مصرف شد. يکي از سالها، روزي گوسفند ياد شده را در روستاي «احمدآباد» همراه ساير گوسفندان خودمان، سحرگاه به چوپان تحويل داديم تا براي چرانيدن به چراگاه ببرد. ولي موقع غروب که شبان گله را به روستا آورد متوجه شديم، گوسفندي که مال حضرت ابوالفضل بوده، نيامده است. نزد چوپان رفتيم و جريان را برايش گفتم: پدرم گفت: گوسفند مزبور موقع غروب در ميان گله بود. به خانه برگشتم و جريان را به پدرم گفتم.
پدرم گفت: فردا صبحگاه همراه شبان برو چراگاه را بگرد شايد گوسفند زنده باشد. به هر حال، فردا موقع صبح همراه چوپان به چراگاه رفتيم و آن جا را گشتيم تا اين که وارد يک دره شديم و با کمال تعجب ديديم که گوسفند حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) يک بچه زاييده ولي بالاي سرش يک گرگ
[ صفحه 409]
ايستاده و از گوسفند و بچهاش نگهباني ميکند و از دور نگاه ميکرديم متوجه شديم که هر موقع بره بلند ميشود و ميخواهد به جايي برود. گرگ نيز بلند ميشود و هنگامي که بچه گوسفند مينشيند و از جايش تکان نميخورد.
بدين گونه، گرگ از گوسفند حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) محافظت ميکرد وقتي که گرگها را ديد راه خودش را در پيش گرفته و رفت و من هم گوسفند و بچهاش را به طور سالم و زنده به روستا آوردم.
|