سيد سليمان سيد حسن آل ضياءالدين در مغازه مهر و تسبيح فروشي در درب قبله امام حسين (عليهالسلام) در حضور جمعي از زائران سعودي و ايراني و بعضي فرزندانش چنين نقل کرد:
در سال 1950 ميلادي کنار دروازه ورودي با عدهاي از خدام حرم نشسته بودم شب جمعه بودم در مسير راه زائراني که از طويرج وارد کربلا ميشوند. ناگهان ديديم زني را که در ميان چادري پيچيده و او را حمل نمودند. شوهرش و عدهاي از بستگانش او را همراهي ميکردند. شوهرش آن زن از من سوال کرد: ايستگاه ماشينهاي بغداد کجاست؟ پس از آن که سوالاتي از او نمودم معلوم شد همسرش به شدت مريض شده و قصد کرده که او را براي معالجه به بغداد ببرد. سيد سليمان سيد حسن آل ضياءالدين ميگويد: به آن مرد گفتم: امشب شب جمعه است، همه مردم از همه جا ميآيند کربلا چون شب جمعه شب زيارتي حضرت اباعبدالله الحسين (عليهالسلام) و حضرت عباس (عليهالسلام) است، و شما در چنين شب با برکتي عازم بغداد هستند و کربلا را ترک ميکنند امشب در کربلا بمانيد و آن زن بيمار را به حرم بياوريد و من او را به اميد شفا به ضريح ميبندم و گفتم: فردا هر جا که ميل داريد برويد. آنها پذيرفتند و من هم او را آوردم به حرم آن زن را به ضريح و مقداري از آب شفا. که معمولا بر قفل ضريح ميريزند. و به بيماران دهند. به او دادم. آن زن هم مقداري از آن آب شفا به بدنش ماليد و من دعا کردم و به واسطه آقا ابوالفضل العباس (عليهالسلام) قمر بنيهاشم (عليهالسلام) شفاي او را از خدا خواستم، و او را در حرم مطهر گذاشتم و خودم از حرم خارج شدم.
[ صفحه 394]
فردا صبح آمدم و چون وارد حرم مطهر شدم از طرف در قبله ديدم همان زن خود را به دست و پاي من انداخته و مرا دعا ميکند. گفتم: خانم چه شده است؟ در پاسخ گفت: من همان زني هستم که روز گذشته مرا به ضريح بستي. خداوند به واسطه شفاعت حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) مرا شفا داد. و بنا بود که مرا ببريد به بغداد اما هم اکنون من به وطن خود بر ميگردم. ناگفته نماند که اين زن از اهالي سماوه (يکي از استانهاي عراق) است.
|