در تاريخ 12 / 6 / 81 ساعت 6.30 بعدازظهر روز سهشنبه اينجانب (مؤلف کتاب) با وقت قبلي به خدمت جناب مستطاب افتخار الحاج و العمار آقاي حاج صادق دستگير نجفي که انساني است وارسته و با صفا و از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت (عليهالسلام) سه کرامت که مربوط به خاندان محترم خودشان بود برايم نقل کردند:
1- تقريبا سي و پنج سال قبل مادرم مبتلا به تنگي نفس شد و اين عارضه پانزده سال طول کشيد که از نظر طبي و در سلول ريهها تغيراتي ايجاد شد. پدرم آقاي حاج عبدالرضا دستگير از بيماري مادرم که به طول انجاميده بود خسته شده و من يادم هست وقتي که مادرم حالش بد ميشد به طوري که همسايهها خيال
[ صفحه 381]
ميکردند او به رحمت خدا رفته است. چون صورتش سياه ميشد و نفس به تنگ ميآمد و اين حالت خيلي تکرار ميشد. و دارو برايش کارتن کارتن تهيه ميکرديم در نتيجه پدرم از اين جريان خسته شده بود. و پدرم يکي از خدمت گذاران اهلبيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) است ضمنا اشعاري هم براي اهلبيت (عليهمالسلام) سروده است. لذا تصميم ميگيرد قصيدهاي هم براي حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) بسرايد. از اين رو به همراه مادرم به کربلاي معلي ميرود به منظور توسل به آن حضرت و گرفتن شفاي مادرم و مادرم آن قدر حالش بد بوده و بيحال که نميتوانست به حرم مطهر آقا قمر بنيهاشم (عليهالسلام) برود. و مادر در هتل ميماند و پدرم تنهايي به حرم مطهر ميرفت و در مقابل ضريح مطهر قرار ميگيرد. قصيده را براي حضرت ميخواند و سپس به هتل برميگردد، شب در عالم خواب ميبيند شخصي ميآيد در هتل درب اطاق را ميزند. پدرم در را باز ميکند و ميبيند سيدي نوراني و جلالت و عظمت خاصي وارد اتاق ميشود. و سلام ميکند و ميفرمايد: ابوصادق، شما براي چه به کربلا آمدهايد؟ پدرم در پاسخ ميگويد: که آمدم شفاي همسرم را از آقا قمر بنيهاشم بگيرم. و همسرم حالش خيلي وخيم است. فرمود: همسرت کجاست؟ عرض کردم: اين است که در اتاق خوابيده است. اين سيد بزرگوار نزديک بيمار آمده و دست به دست روي سينهاش کشيد و فرمود: ابوصادق ديگر خانم بيمار نيست و شفا پيدا کرد. صبح که پدر و مادرم از خواب بيدار شدند. ميبيند که حال مادرم خيلي خوب است. با اين که مدت پانزده سال بيمارياش طول کشيده بود و از اکثر غذاها پرهيز ميکرد به ويژه روغن و سبزيجات و پياز و غيره چون بيدار شد به پدرم گفت: که حالا من دوست دارم کباب با متعلقاتش ميل
[ صفحه 382]
کنم از جمله سبزيجات و پياز. پدرم ميرود از رستوران همان هتل غذاي دلخواه او را آورد و او هم ميل ميکند. سپس ميگويد: حالم خيلي خوب است و براي زيارت آقا قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس (عليهالسلام) آمادهام. به همراه پدرم به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) و بر ميگردند به هتل و سپس ميبينند گويا هيچ کسالت و عارضه برايش نبوده است. حال که اين جريان را نقل ميکنم تاريخ 12 / 6 / 81 است و از قصه شفا گرفتن مادرم به دست با کفايت و پر برکت حضرت ابوالفضل العباس (عليهالسلام) تقريبا 35 سال ميگذرد که تا حال هيچ عارضهاي برايش رخ نداده است. در خاتمه آقاي حاج دکتر صادق دستگير اضافه کردند: در اين مدت 35 سال يک مورد هم نشد از بيماري مذکور و درد سينه شکايت کند و محتاج به شربت و قرص هم نشده است.
|