اينجانب (حاج سيد علي فاظلي مدرس)، در ماه مبارک رمضان سال 1352 شمسي به عنوان مبلغ در منطقه مغار از توابع اردستان اداي وظيفه مي‏کردم. متدينين آن جا نقل مي‏کردند: حدود هشتاد سال قبل، سه نفر جوان تحصيل کرده آمريکا که عقيده‏شان فاسد شده بود، در روز عاشورا داخل اطاق بسته‏اي، شراب مي‏نوشيدند. در آن حال تمام جمعيت آبادي مشغول عزاداري و سينه‏زني بودند و ذکر [ صفحه 368] يا حسين و يا اباالفضل بر لب داشته‏اند. جوان‏هاي بي‏حيا، احترام عاشوراي حسيني را زير پا گذارده و به باده گساري خود ادامه مي‏دهند؛ اما يک دفعه با کرامت علمدار کربلا مورد غضب الهي قرار مي‏گيرند. به اين ترتيب که مردم از داخل اطاق اين صداها را مي‏شنوند: آخ سوختم آه سوختم... از آن جا که در از سمت داخل قفل بود، مردم در را از جا مي‏کنند و وارد اتاق مي‏شوند؛ با شگفتي مي‏بينند اتاق خالي است. دوباره صداي سوختم، سوختم، از عمق زمين شنيده مي‏شود. زمين را حفر مي‏کنند اما اين بار همان صدا را از بيرون اتاق مي‏شنوند. باز موضع صدا را قدري حفر مي‏کنند؛ ولي صدا از چند متري موضع اول شنيده مي‏شود. از اثر اين صداها مردم روستا متواري مي‏شوند، و روستا را ترک مي‏گويند و به روستاهاي هم‏جوار پناه مي‏برند. تا چهل روز، شب و روز صداي «سوختم سوختم» به گوش هر شنونده‏اي مي‏رسيده است. مردم آبادي که از اين وضع به تنگ آمده بودند همگي به قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) متوسل مي‏شوند؛ چندين گاو و گوسفند به نذر حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) ذبح مي‏کنند. علما و مؤمنان را از چندين روستا دعوت مي‏کنند و با قلوب شکسته، دست به يک توسل محکمي به دامان ماه بني‏هاشم (عليه‏السلام) مي‏زنند تا اينکه صداها خاموش مي‏شوند.