ماه محرم سال 1337 با اواسط تابستان مصادف شد. از قديم الايام مراسم عزاداري روز عاشورا در بلخاب، همه ساله در صحن و حرم حضرت مير سيد علي ولي - جد تمام سادات بلخاب - برپا مي‏شود. حضرت مير سيد علي فرزند مير سيد جلال‏الدين حسين بلخارائي است که سلسله نسب مي‏رسد به جناب زيد شهيد ابن‏امام زين‏العابدين، علي بن الحسين (عليهماالسلام) مي‏رسد. شجره‏نامه ما سادات بلخاب را نسابه زمان، حضرت آيت الله مرعشي نجفي (قدس سره) تأييد فرمودند. حضرت مير سيد علي ولي (ابوالبرکات) زائران زيادي دارد. مردم از راه‏هاي دور يا نزديک به زيارتش مشرف مي‏شوند و گرفتاري‏ها با حاجت‏روا شده از نزدش برمي‏گردند. در روز عاشورا، مردم و دسته‏جات عزادار، از مناطق ده فرسخي و نفاط نزديک، با تشکيل دسته‏ها و هيئت‏هاي سوگوار، با علم و زنجير و اسب شبيه ذوالجناح و... داخل صحن شده و در اطراف صحن دريايي از جمعيت مشغول نوحه‏خواني و سينه‏زني و زنجيرزني مي‏شوند. دو ساعت مانده به ظهر، مردم عزادار روستايي به نام زوک، کفن مي‏پوشند و با شمشير و خنجر وارد صحن و سراي مير سيد علي مي‏شوند. عده‏اي با اسب شبيه ذوالجناح و قنداقه‏اي شبيه حضرت علي اصغر (عليه‏السلام) از جلوي جمعيت و کفن پوشان از پشت سر حرکت مي‏کنند. با حالت تأثر آوري رو به حرم مي‏آيند. جمعيت داخل صحن، يا حسين گويان و بر سر و سينه زنان، به استقبال آن‏ها مي‏روند. دو دسته وقتي رو در روي هم قرار مي‏گيرند، حالت عزا و گريه عجيبي به آن‏ها دست مي‏دهد. با شيون و گريه و غلغله و ذکر وا حسينا، دور گنبد حرم مير سيد علي مي‏چرخند، و [ صفحه 364] به شمشيرزني و خنجرزني اقدام مي‏کنند سال‏ها قبل چنين مرسوم بود. وقتي خون جاري مي‏شد از خود بي‏خود مي‏شدند. خنجر را از دست برخي، به زور مي‏گرفتند. مردم با ناله‏هاي جان سوز، چنان فرياد مي‏کشند که انسان تصور مي‏کند. آن عاشورايي که امام حسين (عليه‏السلام) را شهيد کرده‏اند، در همين روز بوده است چند سني‏هاي ناصبي که در کوه‏هاي بالاتر از زيارت مشغول جمع‏آوري نوعي شيوه داروي گياهي به نام انفوزه بوده‏اند، پس از تماشاي مراسم در طرف کوهساري که در آن محل ملاقات داشته‏اند، برمي‏گردند. در راه يک نفرشان سينه‏زني و زنجيرزني شيعيان را به باد مسخره مي‏گيرد؛ کفش خود را به دست مي‏گيرد، از روي تمسخر کفش را زنجير فرض کرده، با خنده و استهزا بر سر و سينه مي‏زند و ابوالفضل، ابوالفضل مي‏گويد. رفقايش او را از اين جسارت و توهين منع مي‏کنند اما او به لجبازي، به جسارت خود ادامه مي‏دهد. ناگهان از دل کوه سنگ بزرگي رها مي‏شود. دو نفر همراه آن بدبخت، منظره جدا شدن سنگ بزرگ را از سينه کوه مشاهده مي‏کنند و قضيه را اين طور تعريف مي‏کنند: ما جلوتر از آن شقي توهين‏گر بوديم و او با سرمستي و مسخره‏گري در حالي که کفش را بر سر و سينه مي‏زد و ابوالفضل و يا حسين مي‏گفت، به دنبال ما مي‏آمد. ناگهان از ميان کوه صداي مهيبي را شنيديم و ديديم به همراه صدا گرد و غبار و طوفان شديدي به طرف آسمان مي‏رفت. و مشاهده کرديم که سنگي بزرگ با پرش زياد به طرف ما مي‏آمد. توهين‏گر که کمي از ما فاصله داشت رو به جلو فرار کرد. ديديم سنگ مسيرش را از بالا به سوي او کج نمود. باز رو به عقب برگشت؛ دويد و بيخ درخت خاري نشست. سنگ بزرگ که به اندازه يک خيمه بود با يک پرش محکم روي درخت خار [ صفحه 365] افتاد و درخت را از بيخ و بن کند. جسد آن شقي بدبخت در لابه‏لاي خارها له شده بود. رفقايش مي‏روند و خدام مير سيد علي ولي را خبر مي‏کنند و بقاياي جسد را در نيم کيلومتري جاده در دامن کوه دفن مي‏کنند که فعلا به عنوان قبرستان کاکوري‏ها معروف است وقتي اقوام عشاير وي که (که در بيست و پنج فرسخي غرب بلخاب واقع در کوهستان سر جنگل به گله‏داري و شترچراني مشغول بودند از مرگ وي مطلع مي‏شوند چند نفر از آن‏ها سوار بر اسب و تفنگ بر دوش به قصد انتقام از سادات و عزاداران حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام)، راهي بلخاب مي‏شوند. وقتي مردان مسلح به منطقه شاخدار مي‏رسند، از پل چوبي آن (معروف به پل شاه مردان) عبور کرده و دوباره بر اسب‏ها سوار مي‏شوند. ناگهان شير درنده‏اي در مقابلشان پيدا مي‏شود و به سوي آن‏ها حمله مي‏کند. آن‏ها لگام اسب را محکم مي‏گيرند. اسب‏ها که مي‏ايستند، شير هم با غرش مي‏ايستد. چند دقيقه از ترس شير، روي اسب‏ها مات و مبهوت مي‏مانند. عادت اسب چنين است که سر چهار دست و پا آرام نمي‏گيرد. اگر لجامش را خيلي بکشند عقب عقب برمي‏گردد و اگر لگام را شل کنند، به جلو مي‏رود. هر لحظه که اسب ناسبي‏ها گام به جلو برمي‏دارد، شير به غرش مي‏آيد و حمله‏ور شده. اسب‏ها که عقب مي‏رفته‏اند، شير هم سر جايش مي‏ايستاده است. در قلب آن‏ها الهام مي‏شود که بايد از مقصود شوم‏شان دست بردارند. در همان لحظه هر کدام گوسفندي را به عنوان نذر حضرت ابوالفضل در نيت مي‏آورند تا از خطر مرگ نجات يابند. تا از مقصود خود عليه سادات و عزاداران حضرت ابوالفضل و سيدالشهدا، صرف‏نظر مي‏کنند، شير از نظرشان ناپديد مي‏شود... اين داستان در نزد بلخابي‏ها معروف است همچنان که داستان انار در نزد اهل بحرين‏ [ صفحه 366] مشهور مي‏باشد.