منزل يکي از مخلصين اهل‏بيت (عليه‏السلام) که من سال‏ها در آن جا منبر مي‏رفتم دهه‏اي روضه بود. يک روز بعد از اربعين، مردي از آن انسان‏هايي که باد از هر طرف مي‏وزد به آن طرف مي‏روند به من رسيد و با عصبانيت گفت: ديروز، عصر اربعين، ديوان شعر تو را باز کردم و ديدم گفته‏اي: «شه سوار اسب شد...»؛ به خيالم آمد که مي‏خواهي بگويي براي رژه، به فلان پارک رو کرد؛ ولي گفته بودي: «... با سر به ميدان رو کرد»! آن گاه خنديد. اين حرف آن نادان خبيث، طوري در آن کوچه حالم را دگرگون ساخت که همان جا خواستم او را نفرين کنم؛ ولي نتوانستم خود را راضي کنم. اين مرد بي‏چاره؛ مي‏خواست مداحي را که همه شهر مي‏دانستند جز آستان خانه اهل بيت، جاي ديگري نمي‏رود امتحان کند. او به جاي آن که بگويد: در اين عصر اربعين، ديوان شعري را که جز براي خاندان عصمت و طهارت سخني ندارد باز کنم و براي آمرزش خود و پدر و مادر قطره اشکي بريزم، با خود گفته بود: بگردم؛ ببينم چه جمله‏اي از ديوان شعر او مي‏توانم بيابم تا او را تحقير کنم!! پرده پوشان تا به عيب پرده پوشد پرده پوش‏ ور نه خود رسوا شوي، گر ديگران رسوا کني‏ (صغير اصفهاني)