دهه اول محرم 1332 شمسي بود. به زيارت عتبات عاليات رفته بودم همسرم يک حلقه گوشواره نذري به حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) داشتند. و سفارش کردند که آن‏ها را به ضريح حضرت ابوالفضل العباس تقديم کنم. پس از مشرف و زيارت حضرت گوشواره‏ها را از جيبم درآوردم از توي پارچه‏اش باز کردم در بالاي سر حضرت مقابل ضريح مطهر به ذهنم خطور کرد که نذورات حضرت را به صرف زوار مي‏رسانند و من هم زوار و استحقاق دارم با ترديد به طرف پايين پاي حضرت آمدم به حق خود حضرت قسم از توي مشتم گوشواره‏ها نفهميدم چه شد الله اکبر و شديدا ناراحت بودم مغضوب خدا و مغضوب حضرت قرار بگيرم دو روز بعد کرامتي مشاهده آن آرامش قلبم گرديد اضطراب برطرف شد. در مقام شريف حضرت يونس در کنار سد فرات پدرم را ملاقات کردم چون پدرم ساکن مراغه و من ساکن قم بودم از مشرف شدن ايشان من خبر نداشتم و از مشرف شدن من ايشان خبر نداشتند. ملاقات ايشان ايجاد فرح و سرور براي من آرامش زياد و [ صفحه 340] رفع اضطراب و قرينه عفو و اعتماض از ناحيه گوشواره‏ها نشد.