در روز 13 شهريور سال 1382 شمسي ساعت 30 / 11 خدمت يکي از مخلصان اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آقاي دکتر خنيفر، مدير کل پژوهش دانشگاه آزاد اسلامي قم رسيدم. اين دکتر خليق و مهربان از عظمت و شخصيت حضرت قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) از جناب سلالة السادات آقاي سيد عدنان حسيني، کارشناس جغرافيا (معلم متوسطه) اهل شوش دانيال از جناب علامه بزرگ آيت الله آقاي حاج شيخ جعفر شوشتري نقل کردند که آيت الله شوشتري فرمودند: من شبي نشسته بودم، فکر مي‏کردم، اگر کاري بکنم آيا به سوگ بنشينم يا چيزي بنگارم يا چيزي بخوانم. تا اين که سرچشمه شعر بر زبانم جاري شد و قصيده غرايي نوشتم. پس از پايان قصيده مشتاق شدم آن را دوباره بخوانم و چون پاسي از شب گذشته بود و حال خوشي هم در سکوت شب به من دست داده بود. قصيده را دوباره زمزمه کردم. وقتي به آخر آن رسيدم حول و ترس مرا برداشت، [ صفحه 330] مبادا در کاربرد الفاظ و مفاهيم و مفاخر قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) را از حضرت اباعبدالله الحسين (عليه‏السلام) بالاتر برده‏ام. لذا با اين ايهام و تفهيم و احساس گناه قصيده را پاره کردم و در گوشه‏اي لابه‏لاي کتاب‏ها پنهان کردم و به خواب رفتم. تا اين که در خواب فاطمه زهرا (سلام الله عليها) را ديدم، اندوهگين و ناراحت بود و فهميدم که خود حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است. که معترضانه لب گشود و فرمود: آقاي شيخ جعفر اين چه خطايي است که مرتکب شدي؟ سراسيمه و ترسان عرض کردم: بانوي من چه خطايي از من سر زده است؟ فرمودند: چرا قصيده فرزندم را پاره کردي؟ عرض کردم: ترسيدم که مبادا به جگر گوشه‏تان، امام حسين (عليه‏السلام) اجحاف کرده باشم. فرمودند: آيا ابوالفضل (عليه‏السلام) جگر گوشه من نيست؟ او هم فرزند من است، تو فکر کردي که آن قصيده را خود نوشته‏اي يا ما بر زبانت جاري کرده‏ايم. بدان که روز قيامت که پهلو شکسته مي‏آيم و حضرت رسول مي‏فرمايد: «بني مهلا مهلا و اهلا بک يا زهرا» وقتي رضايت ضاربان مرا مي‏گيرد و شفاعت قاتل محسن را مي‏خواهد و شفاعت علي‏اکبر را در اواسط فيض شيعيان قرار مي‏دهد، شايد از قاتل علي‏اکبر از قاتل علي‏اصغر و از قاتل محسن شهيدم و از ضاربان خودم هم بگذرم، اما از کسي که دستان عباسم را بريد نمي‏گذرم. دوباره قصيده را بنويس. شيخ مي‏گويد: دوباره قصيده را نوشتم و مجددا نگاشتم و طلب بخشش کردم، آقاي دکتر خنيقر در پايان افزود: [ صفحه 331] دکتر سنگري مي‏گفت: در اطراف دزفول، در روستايي دعوت به سخنراني شدم که پارچه نصب شدت بود با اين جمله کوتاه که وقتي خواندم به حدي متأثر شدم که احساس کردم از ده‏ها سخنراني من ارزشمندتر است. و آن جمله اين بود: «برادر يعني عباس» دستهاي تو دست تو را چون حضرت زهرا قبول کرد پس بوسه بر دو دست تو، سبط رسول کرد معجز نما حسين، چو دستت گرفته است‏ مشکل گشائيت، متحير عقول کرد «ام‏البنين» به هر دو جهان، گشت مفتخر فرزند خود خطاب تو را، چون بتول کرد پاينده است غصه‏ات اي ماه کربلا خورشيد شادي از غم تو، چون افول کرد هرگز نمي‏رسد به بهشت رضاي حق‏ هر که (حسان) ز راه مودت عدول کرد