چون عبدالمطلب چاه زمزم را کند و دو آهوي طلا و زره‏ها و شمشيرها را از آن بيرون آورد که جرهميان در آن ريخته بودند و حجرالأسود را از رکن کنده بودند و گريخته بودند، قريش نيمي از آنها را ادعا مي‏کردند، و ناگزير قرعه زدند و آهوها به نام کعبه، و شمشير و زره‏ها به نام عبدالمطلب درآمد، شمشير و زره را فروخت و دري براي کعبه تهيه ديد و آهوها را نيز به آن در آويخت و ابولهب آنها را دزديد و فروخت و بهاي آن را در خمر و قمار به کار برد. عبدالمطلب آب زمزم را جاري ساخت و قريش ادعا کردند که ما را سهمي است در آن، زيرا اين چاه از جد ما اسماعيل است، بعد از مخاصمه راضي به محاکمه زن کاهنه که نزديک شام بود شدند، بين راه آبهاي فرزندان عبدمناف تمام شد و ساير قريش از دادن آب به آنها مضايقه کردند، آنان قبرهاي خود را کندند و آماده‏ي مردن از تشنگي بودند، که عبدالمطلب سوار بر ناقه‏ي خود شد و گفت: بايد جستجو کنيم تا آب بيابيم و چون ناقه‏اش حرکت کرد از زير پاي آن، آب جاري شد و عبدالمطلب فرياد زد: الله‏اکبر و ديگران اين کرامت را ديدند تکبير گفتند، منازعه تمام شد و گفتند: خدا ميان ما و تو حکم کرد و چاه زمزم از آن تو گشت. و رفتن نزد زن کاهنه لازم نيست، و قبائل قريش را از آن آب آگاه کردند و عبدالمطلب روز به روز عظمتش افزون گشت و القاب سيدالبطحاء و ساقي الحجيج و حافر الزمزم به او داده شد، و مردم در گرفتاري‏ها به او [ صفحه 156] پناهنده مي‏شدند. [1] . زمزم و هاجر قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل‏ هم ز مادر طفل و هم از طفل مادر شد خجل‏ کافري از بس که زان مسلم نمايان ديد دين‏ سر به پيش افکند و در پيش پيمبر شد خجل‏ هاجري زمزم پديد آورد و طفلش تشنه بود سعي بي‏حاصل شد و زمزم هاجر شد خجل‏ با عمو مي‏گفت طفلي تشنه کام خود وليک‏ سرفرازم کن رباب از روي اصغر شد خجل‏ مشک خالي و دلي پر از اميد آورده بود و ز رخ بي‏آب و رنگش آب آور شد خجل‏ سخت سقا بهر آب و آبرو کوشيد ليک‏ عاقبت کوشش، ز سعي آن فلک فر، شد خجل‏ مايه‏ي آن پايه همت، گشت نوميدي ز آب‏ و ز لب خشکيده‏ي او، ديده‏ي تر، شد خجل‏ روح غيرت، جان مردي، ذات عشق، اصل وفا هر يک، از آن ساقي در خون شناور شد خجل‏ کام پور ساقي کوثر نشد تر، از فرات‏ و ز رخ ساقي کوثر، حوض کوثر شد خجل‏ زان طرف، عباس از طفلان خجل، زين سو، حسين‏ آمد و ديد آن فتوت، از برادر شد خجل‏ [ صفحه 157] خواست، برخيزد به پا بهر ادب، دستي نبود و آن قيامت قامت، از خاتون محشر شد خجل‏ ريزش اشکت کند «انسانيا» اين سان سخن‏ بي سخن زين درفشاني در و گوهر شد خجل‏ قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: افضل الأعمال ابراد الکبد الحري، يعني سقي الماء. [2] . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: برترين کردارها خنک کردن جگر سوخته است يعني آشاماندن آب.

[1] نمونه‏ي معارف اسلام، ج 7، ص 47 - 46 علي فصيحي. به نقل از منتهي، ج 1 ص 9 و کحل البصر، ص 7. [2] نمونه‏ي معارف اسلام، ج 7، ص 39، علي فصيحي، به نقل از کتاب الغايات.