در شب 21 ربيع الثاني 1421 هـ. ق جناب آقاي احمد تولمي حائري فرمودند: 19. آقاي حاج حاچم فرمودند: در دروازه نجف اشرف براي گرفتن ماليات مأمور بودم و از هر کس که وسيله‏ي نقليه‏اش الاغي بود ماليات مي‏گرفتم و قبض مي‏دادم و رنگ الاغ را هم در قبضش مي‏نوشتم. روزي شخصي آمد که قد بلندي داشت. گفتم: ماليات بده، گفت: داده‏ام. گفتم: قبض را بده، او قبضي را از رفيقش گرفته بود و به من داد. ديدم قبض مال او نيست، يک سيلي به گوشش زدم. او گريه کرد و گفت: من از جدم مي‏خواهم از تو انتقام بگيرد، چرا مرا بي‏جهت زدي؟ فرضا همه‏ي درآمدم 30 تومان است و من ده تومان به تو بدهم و براي زن و بچه‏ام چه بخرم؟ خلاصه ماليات از او گرفتم و به او قبض دادم. فردا وقتي آمد به طرف منزلش برود گفت: ديدي ديشب حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام چه کارت کرد و گفت: من هم قصه‏اي که او مي‏گويد من شب خواب ديده بودم ولي يادم رفته بود حالا پس از آن که او گفت، صحنه‏ي ديشب يادم آمد. گفتم: تو از کجا مي‏داني؟ گفت: من در کوفه بودم و شب خواب ديدم حضرت عباس عليه‏السلام و ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام و تو در نجف اشرف در اتاق بالا روي سرير خوابيده‏اي و حضرت عباس عليه‏السلام با پاي مبارکش زد به نرده‏اي سرير تو و نرده شکست و حضرت خواستند دوباره تو را بزند، حضرت ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام برادر را گرفتند فرمود: نزن اين از ماست، وقتي از خواب بيدار شدم، استفراغ خون کردم، پس از استفراغ دو ساعت بي‏هوش بودم و بعدا خوابيدم يادم نبود. تا اين صحنه پيش آمد خواب شب قبل يادم آمد. [ صفحه 610]