جناب مستطاب آقاي محمدحسين هدايت اهوازي کرامتي را از قمر بني‏هاشم عليه‏السلام از جناب آقاي دکتر حسين چوبين عضو هيئت علمي دانشکده‏ي الهيات و معارف اسلامي دانشگاه شهيد چمران اهواز چنين نقل کرده است: 18. يکي از برادران عرب زبان خوزستاني که در کويت شغل پارچه فروشي دارد مي‏گفت: يک روز بامداد پيرمردي که بعدا معلوم شد از وهابي‏هاي عربستان است، از او پارچه‏ي پشمي خواست، آن برادر پارچه فروش به او پارچه‏ي پشمي داد، ولي پيرمرد اطمينان نداشت که آن پارچه از جنس پشم است. پارچه فروش براي او به حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام قسم خورد که پارچه پشمي است، و به لهجه عربي خود چنين گفت: «والعباس هذا القماش صوف»، قسم به حضرت عباس که اين پارچه از جنس پشم است. ناگهان آن پيرمرد به پارچه فروش سيلي محکمي زد و به او گفت: تو کافري، چون به غير از خدا قسم خوردي (در حالي که در قرآن مجيد قسم‏هاي زيادي به غير از خدا مانند و الشمس و الفجر و غيره) پارچه فروش از تهمت کفر و از سيلي بسيار خشمگين شد و پيرمرد وهابي را بسيار کتک زد تا اندازه‏اي که او را خونين کرد. و پليس کويت هر دو را نزد حاکم کويت برد (که در آن زمان پدر بزرگ امير کنوني و مرد مسني بوده است) و اين سوال و جواب رد و بدل شد. حاکم به پارچه فروش گفت: چرا اين پيرمرد را کتک زدي و خونين کردي؟ پارچه فروش گفت: از او بپرس که چرا مرا سيلي زدي؟ وهابي گفت: به غير از خدا قسم خورد، به عباس قسم خورد. پارچه فروش در دلش راز و نياز مي‏کرد و به حضرت ابوالفضل العباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام توسل مي‏جست که محکوم نشود، چون در اين صورت او را از کويت اخراج مي‏کردند. که ناگهان اين جمله را از وهابي شنيد لذا گفت: بله پارچه فروش به عباس قسم خورد، همان عباسي که بني‏اميه در کربلا به او مقام فرماندهي را دادند ولي او نپذيرفت و تا آخرين نفس با برادرش که از مادر ديگري بود باقي ماند. من هم به نام چنين شخصيتي که اين شهامت و شجاعت را [ صفحه 609] دارد قسم مي‏خورم. پس حاکم به پارچه فروش رو کرد و گفت: تو هيچ جرمي نداري و آزادي و دستور داد که آن پيرمرد وهابي را سي ضربه شلاق بزنند و بدين ترتيب لطف و عنايت حضرت ابوالفضل العباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شامل حال آن عرب خوزستاني شد و خشم خدا آن پيرمرد وهابي را فرا گرفت.