روزي صبح جمعه که معمولا براي انجام وظيفه ارشاد به حسينيه ابوالفضل خياطها در مشهد مقدس مشرف ميشدم در يکي از اين جمعهها گروه زيادي زوار از تهران آمده بودند. در ميان آنها شخص بزرگواري از اهل علم بود که معلوم بود سالها عمر خود را در حوزهي علميهي نجف به سر برده و از شاگردان حضرت آية الله العظمي آقاي حاج سيد ابوالقاسم خوئي «ره» خود را معرفي کرد، ايشان دو جريان نقل کردند که يکي را کاملا محفوظ نيستم و اما دومي اين بود که ميفرمود:
4. من با گروهي از طلاب براي زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين عليهالسلام از نجف اشرف پياده به کربلا آمديم و در کربلا وارد مدرسهي بادکوبهايها شديم دوستان دور هم جمع بوديم و به مشورت پرداختيم که زيارت را از کجا شروع کنيم. اول برويم به زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين عليهالسلام يا زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام؟
يکي از حاضران گفت: من که به زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام نميروم! پرسيدند چرا؟ گفت: حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام کارهاي نبوده «نعوذ بالله».
همهي دوستان با اعتراض شديد او را از چنين گفتهاي منع کردند و با پرخاش او را خاموش نمودند. اما او اعتراض خود را هنوز ابراز ميداشت.
ما براي غسل و زيارت به حمام رفتيم پس از مراجعت ديديم مدرسه شلوغ است و عدهاي زياد از مردم جمع شدهاند تا شاهد جريان عجيب و بيسابقهاي که روي داده باشند. ميگفتند: يک نفر در مستراح افتاده و در لجن فرو رفته مشغول بيرون آوردن او هستند. ما هم منتظر مانديم ببينيم چه کسي طعمهي مستراح شده پس از آن که او را به زحمت کشيدند و آب بر سرش ريختند ديديم اين همان رفيق ما است که آن حرف را زده بود، وقتي از مرگ نجات يافت به گوشش گفتيم: يادت هست چه گفتي؟!
گفت: من شوخي کردم. گفتم شوخي کرده بودي، اگر جدي ميگفتي بايد داخل لجن مستراح جان ميدادي!
[ صفحه 597]
|