2. در زمان طاغوت فرماندهي سربازي را به مأموريت به کردستان و اطراف اروميه مي‏فرستد و سرباز رفته باز نمي‏گردد. ديگري را در تعقيب او مي‏فرستد، او هم باز نمي‏گردد، سومي را در تعقيب ايشان مي‏فرستد، او هم رفته در کنار قريه‏اي که اسمش را فراموش کرده‏ام مي‏بيند. رئيس قوم که کلا از اکرادند قدم مي‏زند و از سرباز تقاضاي مهمان شدن کرده، وارد شده، مي‏پرسد: زبان کردي مي‏داني؟ با اين که مي‏دانست مي‏گويد: نه. صاحب خانه هم جلاد گردن کلفتي را احضار مي‏کند و جلاد به زبان کردي به صاحب خانه مي‏گويد: دو عدد تفنگ را خودت برداشتي ولي اين تفنگ مال من خواهد بود. و خنجري کشيده سرباز را قصد مي‏کند. سرباز مضطرب شده او را به حضرت عباس عليه‏السلام قسم مي‏دهند و آن ملعون خنجر را به پهلوي چپش وارد [ صفحه 595] کرده مي‏گويد: حضرت عباس بيايد تو را نجات بدهد. در اين حال، صداي بوق ماشيني به گوش رسيده صاحب خانه را صدا مي‏کنند و اينها ناچار شده رختخواب‏ها را روي سرباز مجروح ريخته صاحبان صدا يک نفر افسر و يک نفر دکتر و چند سرباز وارد شده مي‏بينند رختخواب‏ها در وسط منزل است. مي‏پرسند و صاحب خانه جواب مي‏دهد: ما در خواب بوديم که صداي شما رسيد. بالاخره واردين روي همان رختخواب‏ها نشسته و ظنين شده رختخواب‏ها را کنار زده، قضيه کشف مي‏شود و سرباز را دريافته و صاحب خانه و قاتل را دستگير و به اعدام محکوم مي‏کنند و سرباز را معالجه نموده و از مرگ نجات مي‏دهند.