جناب حجة الاسلام عالم متقي آقاي شيخ علي ميرخلف‏زاده در کتاب کرامات العباسيه، ص 146 و 147 راجع به شفاي خانم کليمي چنين مي‏نويسد: 2. يک کليمي هست که با من کار مي‏کند، يعني براي من ابر مي‏آورد. خانمي داشت که به بيماري صعب العلاجي مبتلا بود و هر دکتري که رفته بودند، جوابش کرده و هيچ کس نمي‏توانست کاري برايش انجام دهد. دقيقا يک شب جمعه‏اي بود، من بنا داشتم به گلستان شهدا بروم. پيش من آمد، از چهره‏اش معلوم بود خيلي پريشان است. گفتم: آقا موسي، چته؟ گفت: همسرم بيمار است. گفتم: خدا شفايش دهد. گفت: ديگر از اين حرف‏ها گذشته، گفتم: «من امشب به نيابت از همسر شما يک روضه حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام مي‏خوانم، تا خدا شفايش دهد». ديدم زد زير گريه و گفت: جانم فداي «ابوالفضل» دو تا گوسفند نذرش کردم، و به «عباس» بگو، موسي گفت: همسرم بيمار است و با همان زبان و حالت خودش مي‏گفت و گريه مي‏کرد: من به گلستان شهدا آمدم، با همين زبان ساده مطرح کردم، يک حال عجيب و غريبي به وجود آمد بعد صبح به قائميه رفتم و در آن جا گوش زد کوچکي کردم، ظهر جمعه ديدمش که از کوچه بيرون مي‏آيد. گفتم: چه خبر؟ گفت: حال همسرم خيلي خوب شده نمي‏دانم چه شده که از ساعت 12 به بعد اين همسرم زنده شده. [ صفحه 589] راستي ديشب به «عباس» گفتي من دو تا گوسفند نذرت کردم؟! «عباس زنم را شفا داد» و دوباره زد زير گريه. اي ماه سه آفتاب عباس‏ عشق تو و عشق ناب عباس‏ در دفتر عاشقان بي‏دست‏ گلواژه‏ي انتخاب عباس‏ آئين امام دوستي را دادي تو به شيخ و شاب عباس‏ بودي تو کتاب حسن افسوس‏ صد پاره شد اين کتاب عباس‏ آقاي شباب اهل جنت‏ نور دل بوتراب عباس‏ با نغمه جان من فدايت‏ کرده است تو را خطاب عباس‏