جناب آقاي سيد عطاء الله احمدي اصفهاني که قبلا هم از ايشان کرامت نقل کردهايم از جناب آقاي واحدي نقل کرد:
7. در نزديکي اصفهان شبي وارد قهوه خانهاي شدم. ديدم آن جا يک گوسفند بستهاند. به صاحب قهوه خانه گفتم: اين گوسفند را چرا بستهاي؟ گفت: اين نذر حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام است. به او گفتم: تو که مسيحي هستي، با اباالفضل مسلمانها چه کار داري؟
گفت: آقا من را از مرگ نجات داده است.
شبي بسيار سرد بود و آن شب برف زيادي هم آمده بود. از قهوه خانه بيرون آمدم. چند قدمي که رفتم ديدم يک گرگ گرسنه به من حمله کرد. من از خود دفاع ميکردم و گرگ هم مرتب به من برف ميپاشيد تا مرا خسته کند. هيچ راه خلاصي از دست گرگ نداشتم. يک مرتبه صدا زدم: يا اباالفضل مسلمانها، به فريادم برس. يک مرتبه ديدم يک آقايي سوار بر اسب مقابلم نمايان شد. تا آن گرگ چشمش به او افتاد سرش را پائين
[ صفحه 576]
انداخت و رفت. من از آن وقت تا به حال در هر شب تاسوعا يک گوسفند براي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام نذر ميکنم و تمام زندگيام و ادامه حياتم مديون عنايات آن بزرگوار هستم.
|