جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد حسين موسوي دو کرامت از پدر محترمشان به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليهالسلام نوشتهاند:
1. اين جانب حاج سيد بابا موسوي زنجاني، در سال 1347 هجري شمسي، همراه با ده نفر از برادران و اقوام و عشيرهي خود، عازم کربلا شديم و چون همسفران من همه مثل خودم، قاچاق به کربلا آمده بودند، معمولا در حين زيارت با هم بوديم. يکي از روزها، که من و ساير همسفران در يکي از رواقهاي حرم حضرت اباالفضل العباس قمر بنيهاشم عليهالسلام بوديم، ديديم يک فرد عرب دختري حدودا هشت ساله را کنار ضريح حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام آورده، با يک شال سبز رنگ محکم به ضريح مطهر بست. حال دختر به حدي بد بود که قابل ذکر نيست. از شدت بيماري، تمام اعضاي بدنش طوري ميلرزيد که هيچ بينندهاي قادر نبود چند دقيقه مستمرا به او نگاه کند. شدت اضطراب و لرزش بدن او فضاي حرم مطهر را منقلب کرد، و مردم بلا استثنا به حال او گريه ميکردند. پدر دختر ميگفت: از دکترها مأيوس شدهام.
من چون ناراحتي قلبي داشتم، حرم را ترک کردم و به مسافرخانه رفتم، ولي رفقا
[ صفحه 546]
در حرم ماندند. پس از نيم ساعت يکي از همسفران به نام حاج محبعلي باباخاني از اهالي کليجهي زنجان، که فعلا در حال حيات است، با هيجان خاصي وارد مسافرخانه شد و در حالي که يک تکه پارچه سبز در دستش بود، با حالت خاصي گفت: آقايان، حضرت اباالفضل العباس قمر بنيهاشم عليهالسلام آن دختر مريض را که در حرم مطهر ديده بوديد، شفا داد، و ما لباس او را پاره پاره کرده تقسيم نموديم، اين، پارهاي از شال سبز رنگ اوست!
|