از شيخ محمد سعيد آل آقا نقل شده است که گفت:
در کربلا يک مرد و زن نو عروس زندگي ميکردند. يک شب شوهر آن زن ديد همسرش خلخال در پاي ندارد. زن فراموش کرده بود که خلخال را در کجا گذاشته است و در نتيجه شوهرش او را تهديد به کشتن کرد. زن، از ترس شوهر، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام آن پناه درماندگان، پناهنده شد و شب را در آنجا ماند. آخر شب خادمين حرم براي جارو و نظافت آمده و به وي ميگويند: خانم، از حرم بيرون رويد، ما در اينجا کار داريم.
زن ميگويد: تا حاجت نگيرم، نميروم!
پس از آنکه واقعه را ميفهمند، ميگويند: ما همراه تو براي شفاعت نزد شوهرت ميآييم. ميگويد: محال است از اينجا بروم و سپس هايهاي ميگريد و ميگويد: يا اباالفضل (دخيلک). در اين حين گاوي را ديدند که شتابان خود را به صحن مطهر قمر بنيهاشم عليهالسلام رسانيد و در آنجا استفراغ کرد و خلخال آن زن را، که صبح همراه با علفهاي باغچهشان خورده بود، بيرون آورد. [1] .
|