در کتابي به نام معجزات حضرت عباس عليه‏السلام که يک پاکستاني آن را نوشته است مي‏خوانيم که برادرش شيخ جعفر مي‏گويد: براي زيارت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام همراه يک سيدي جليل القدر از کربلا عازم نجف گشتيم. در بين راه يک ساختمان عظيمي را مشاهده کرديم که اطرافش درختهاي بسيار زيبايي بود. به نظرم رسيد که، من کرارا از اينجا عبور کرده ولي چنين ساختماني را نديده‏ام، در فکر بودم که اين منزل با اين عظمت از آن چه کسي مي‏باشد؟ در همين وقت کسي در آنچا پيدا شد و گفت: اين منزل از آن من است، دعوت ميهماني مرا قبول کنيد و به منزلم بياييد. در اجابت دعوت او، من و آن سيد بزرگوار، که همراهم بود، وارد ساختمان مزبور شديم. خانه‏اي همانند بهشت بود که تمام وسايل راحتي در آن موجود بود. همه جا سبز و خرم بود. مرغان خوش الحان، نهرهاي جاري، درختهاي پرميوه، گلهاي خوشبو و عطرهاي جالب از همه جاي آن پديدار بود. غرق در تماشا بودم که يکدفعه، کنار اين خانه چشمم به منزل ديگري افتاد که با ديدن آن تعجب من افزون شد. آن منزل نيز همانند منزل اولي، از نظر ساختمان و تزيين خارج از حد توصيف و بيان بود. در منزل دوم يک شخصيت بزرگ و نوراني را ديدم که در وسط آن منزل جلوه‏گري مي‏کرد. بنده با کمال ادب سلام عرض کردم و ايشان جواب مرحمت فرمودند. نيز به سيدي که همراه من بود توجه فرموده، گفتند: اين سيد را، که ذاکر سيدالشهدا است، به فلان مقام ببريد و با آب سرد و طعام لذيذ از وي پذيرايي کنيد. هر چيزي را که بخواهد برايش مهيا سازيد. ما را به مقامي بردند که آنجا آب سرد و طعام لذيذ وجود داشت. من طعام را خوردم تا سير شدم سپس آن سيد را قسم دادم که آن مسندنشين صدرخانه کيست؟ و اين چه مقامي است؟ سيد فرمود: اسم اين مقام «وادي مقدس» است و اسم آن جناب نيز حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام مي‏باشد و اين منزل مال آن عزيز است. [ صفحه 539] اينجا مقامي است که در آن همه‏ي شهداي کربلا جمع مي‏شوند و به محضر حضرت سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام مي‏روند. من به ايشان گفتم در تاريخ خوانده و از ذاکرين امام حسين عليه‏السلام شنيده‏ام که مي‏گويند: در کربلا هر دو دست حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام قطع شده بود. سيد گفت: بلي بدون شک چنين بوده. به او گفتم براي رخصت آخر، مرا پيش آن حضرت ببريد تا با چشم خود ببينم که حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام دست ندارد. وي دوباره مرا به محضر آن جناب برد. لحظه‏اي که چشم من به دست بريده‏ي آن حضرت افتاد، شروع به گريه کردم و ناگهان بر زبانم خود به خود چند بيت شعر جاري شد که مفهوم آنها اين بود. دشمنان، جسم آن حضرت را با تير پاره پاره کردند و مشک آب را تکه تکه ساختند که با رنج بسياري آن را از آب پر کرده بود. آن وقت با قلبي اندوهبار و چشم پر نم، برادر خود امام حسين عليه‏السلام را صدا زد و گفت: اي مولايم، اي حسينم، تمام اميدهايم به خاک سپرده شد. افسوس و صد افسوس که در رساندن آب به خيمه‏ها موفق نشدم و اجلم فرا رسيد. ايشان مي‏گويد: با شنيدن اين بيت، حضرت عليه‏السلام نيز گريه کردند و فرمودند: اي شيخ، خدا به شماها صبر بدهد. من مصيبتهايي را ديده‏ام که اصلا شما از آن اطلاع نداريد.