سيد کاظم موسوي کربلايي يکي از خادمان و ارادتمندان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام و برادر بزرگوارش ابوالفضل العباس عليهماالسلام در کربلا بود؛ سيدي با اخلاص، متواضع و خيرخواه مردم بود، آزارش به کسي نمي‏رسيد و بسيار ساده زيست و صاف و صادق بود و عمري در جوار مراقد مقدس امامان معصوم عليهم‏السلام در عراق سپري نمود، که با آمدن بعثي‏هاي ظالم، او و خانواده‏اش و بسياري از شيعيان ديگر مجبور به ترک خانه و کاشانه‏ي خويش نمودند و بالاجبار راهي ايران کردند. روزها مي‏گذشت و حسرت بازگشت به وطن به دل همه ماند، غروب آفتاب که مي‏شد، احساس غربت و تنهايي چند برابر جلوه مي‏کرد، شوق آن ديار مقدس همه را حيران و افسرده کرده بود و راهي جز صبر و تضرع و زاري به درگاه قادر متعال نبود. در اين گيرودار و انبوه غصه‏ها و مرارت‏ها، پدر به بيماري نامعلومي مبتلا گشت، سردرد شديد، اختلال حواس، و ضعف و عجز پدر را به تدريج ناتوان و فرسوده کرد. به چندين پزشک در شهر قم مراجعه کرديم و کسي نتوانست تشخيص دهد که آن بيماري چيست؟ او را به بيمارستان... منتقل کرديم و 18 روز در آن جا بستري نموديم و با آن همه آزمايش و عکس برداري، نتوانستند بيماري او را تشخيص دهند و هر کدام چيزي مي‏گفتند و سرانجام مرخص کردند. پدر همچنان زجر مي‏کشيد و بي‏درمان مانده بود. آخر الامر بعضي از آشنايان و دوستان اشاره کردند که او را نزديک جراح متخصص در تهران ببريم، ما نيز فوري او را نزد دکتر برقعي که پزشکي ماهر و باهوشي بود، برديم. في الفور تشخيص داد و گفت ايشان مبتلا به تومور مغزي است و بايد فورا عمل شود! ما نيز فرصت را غنيمت شمرديم و او را بستري کرديم. برخورد کارکنان و پرستاران بيمارستان خاتم الانبياء «صلي الله عليه و سلم»عالي بود؛ خصوصا دکتر خوش اخلاق و حاذق ما که مرتبا به پدر سر مي‏زد و سفارش‏هاي لازم را توصيه مي‏نمود. عمل جراحي خطرناک بود، خصوصا براي مغز، خيلي‏ها گفته بودند که اين عمل [ صفحه 537] بعيد است موفق باشد و درصد موفقيت آن ناچيز است. ترس و اضطراب دل‏هاي کوچک فرزندانش که قد و نيم قد بودند را فرا گرفته بود. همه نالان و گريان به اين طرف و آن طرف مي‏چرخيدند، و ابر سياه نااميدي سايه‏اش را بر قلب آنان گسترانده بود. در اين گيرودار دوستي عزيز به نام آقاي پاينده نماز حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام را پيشنهاد نمود تا بخوانيم و 133 بار جمله‏ي يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليه‏السلام‏ اکشف کربي بحق أخيک الحسين عليه‏السلام‏ را تکرار نماييم. ما نيز با دل شکسته و از همه جا نااميد، دستهايمان را به سوي قادر متعال دراز نموديم و يقين داشتيم که خداوند ما را يتيم نخواهد کرد. در اين لحظات بسيار حساس و خطرناک نماز خوانديم و 133 بار آن ذکر شريف را با آه و ناله و اشک و بغض تکرار کرديم و عاجزانه از حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام خواستيم تا پدرمان را شفا دهد و عملش موفقيت‏آميز باشد. معجزه نازل شد و کرامت پديدار گشت، مگر مي‏شود آن علمدار با سخاوت کسي را از درگاهش نااميد برگرداند و حاجتش را برآورده نسازد! حاشا و کلا، او پسر حيدر کرار است و قمر بني‏هاشم است. پدر را از اتاق عمل خارج نمودند و لبخند مليح بر لبان خشکيده‏ي ما نشست، عمل موفقيت‏آميز بود و در همان ساعات اوليه بعد از عمل به هوش آمد و سرحال بود و انگار نه انگار عملي به اين بزرگي برايش انجام دادند. همه چيز عادي بود و باور نکردني، همه چيز حاکي از کرامت و معجزه‏ي سپه سالار قافله‏ي کربلا بود، ديگران که باورشان نمي‏شد، مات و مبهوت ماندند و انگشت به دهان. سبحان الله! والحمدلله. اين سيد بزرگوار و با صفا چهار سال ديگر عمر با برکتي کرد و در کنار فرزندانش زندگي کرد تا اين که در سال 1373 دار فاني را وداع نمود و به سوي معبود خويش شتافت. روحش شاد و روانش پاک. [ صفحه 538]