ملا آقاي دربندي [1] به آذربايجان رفت، و وارد تبريز شد. روز تاسوعا فرا رسيد، در مجلس عزاي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام منبر رفت و گفت:
مردم امروز ميخواهم براي شما دربارهي شخصيتي سخن بگويم که از تمام فرشتگان افضل و برتر است الا چهار فرشته، جبرئيل، اسرافيل، عزرائيل، و ميکائيل. بعد کمي فکر کرد و گفت:
از اين حرف برگشتم و گفتهام را شکستم. ميخواهم از عظمت کسي صحبت کنم که از تمام ملائکه حتي از اين چهار ملک مقرب هم بالاتر است، بله او از همهي کروبيين برتر و افضل است جز فرشتگاني که حاملان عرش خدا هستند.
[ صفحه 507]
بار ديگر قدري درنگ نمود و جوانب مطلب را سنجيد سپس گفت:
باز هم از حرفم گذشتم و سخنم را پس گرفتم، شخصيتي که صحبت امروز پيرامون مقام اوست، مرتبهاش از تمام کروبيين حتي از هشت فرشتهي حامل عرش هم بالاتر است.
مردم متحير و در شگفتنند که ملا آقاي دربندي چه منظوري دارد و ميخواهد چه بگويد؟!
مطلب که به اين جا رسيد، ناگهان پرده از راز برداشت و گفت: مردم ميخواهم امروز از قمر بنيهاشم، اباالفضل العباس عليهالسلام بگويم، اوست که از تمام فرشتگان حتي از چهار ملک مقرب درگاه ربوبي و از هشت فرشتهي حامل عرش الهي افضل و برتر است.
سپس چنين ادامه داد: امروز ميخواهم دربارهي مقام و مصايب حضرت عباس بن علي عليهالسلام سخن بگويم تا در پيراهني که به تن دارم عرق کنم و اين پيراهن را براي شب اول قبرم نگهدارم و ذخيرهي آخرتم قرار دهم.
ملا آقا دربندي پيرامون فضايل و مصايب حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام خيلي مؤثر و پرسوز صحبت کرد، حال و انقلاب عجيبي سراسر مجلس را فرا گرفت، نوحه و نالهي مردم بيسابقه بود، تاسوعاي آن روز در تبريز غوغا کرد.
وقتي اين عالم با اخلاص از منبر فرود آمد، مردم با چشمهاي گريان و حالي منقلب و پريشان ريختند و ملتمسانه پيراهنش را گرفته تکه تکه کردند و به قصد تبرک بردند، هر کس تکهاي برداشت، يک قسمت هم براي خود ايشان ماند که ميخواست براي شب اول قبرش ذخيره کند.
يکي از علماي بزرگ نجف گويد:
آن روزگار من در تبريز جزء محصلان علوم ديني بودم، يک رشته هم از آن پيراهن به دست من رسيد، آن را همراه خود داشتم تا به نجف رفتم. در نجف هر بيماري را که از معالجه مأيوس ميگرديد و هر مريضي را که پزشکان بغداد از درمان او ناتوان بودند و جوابش ميکردند، نزد من ميآوردند. من همان تکه پيراهن آغشته به عرق ملا آقاي
[ صفحه 508]
دربندي را که از قمر بنيهاشم عليهالسلام گرفته و به اسم اباالفضل العباس عليهالسلام در آن عرق کرده بود در آب ميزدم و به آن مريض ميدادم. او ميخورد و شفا پيدا ميکرد.
داستان، چه داستان بهت انگيزي است؟! اباالفضل العباس عليهالسلام چه شخصيتي است؟! يک رشته از آن پيراهني که ملا آقاي دربندي روز تاسوعا به تن داشته و مصيبت قمر بنيهاشم عليهالسلام را خوانده البته با آن علم و تقوا و اخلاص او و با آن صفاي دل و مراتب محبت و ارادتش به اهلبيت عليهمالسلام چنين اثر اعجابآور و اعجاز انگيزي داشته که ساليان دراز، بيماران صعب العلاج را شفا داده و امراض درمان ناپذير را درمان بخشيده است. [2] .
|