شخصي مسلمان و شيعه دوازده امامي نقل ميکرد:
در همسايگي ما بندهاي از بندگان خدا را ديدم خيلي ناراحت و پژمرده بود، از احوال ايشان سؤال کردم، درد دلي جانسوز برايم نقل کرد. در عين حال مسلمان و شيعه نبود و گفت: بچهاي از خانوادهي ما بيمار شد، اين طفل پسر بچهاي بود دو ساله و مورد لطف و علاقهي بنده بود. او را نزد پزشکان متخصص حسن آباد و تهران بردم، آنها داروهاي بسياري تجويز کردند، اما نتيجه نديدم و مأيوس شدم. در آخر بچه را به خانه بردم و منتظر مرگش بودم.
اين شخص مسلمان و شيعه گفت: ما يک دکتر واقعي و حقيقي داريم که او دکتر عباس است، هر کس به او متوسل شود، او در پيشگاه خداوند مقام بزرگي دارد. اين ايام محرم، ماه عزاداري سرور سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله عليهالسلام است، مردم مسلمان و شيعه علاقه زيادي به ائمهي - مخصوصا به امام حسين عليهالسلام - دارند از قضا روز تاسوعا متعلق به قمر بنيهاشم عليهالسلام است. مردم حسن آباد در روز تاسوعا هيأت و دستهجات را حرکت ميدهند. از قضا روز تاسوعا که به اسم قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس عليهالسلام بود، هوا باراني بود، گويا خداوند ميخواست براي حضرت عباس عليهالسلام عزاداري کند. شما چند متر پارچهي مشکي خريده، روز تاسوعا زير پاي دستهجات بينداز به اندازهاي که گلي شود آن را روي سر بيمار بينداز. همچنين هر سال نذر کن چند گوسفند به نام حضرت قمر بنيهاشم اباالفضل العباس عليهالسلام و روز تاسوعا مقدار سه من برنج دم کن و به عزاداران قمر بنيهاشم و دستهجات غذا بده. اين شخص جهود ميگويد: من اين کار را کردم، خداوند متعال توسط حضرت قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس عليهالسلام فرزندم را شفا داد. روز تاسوعا پارچهي سياهي زير پاي دستهجات انداختم، گلي شده بود. همان را روي بچهام انداختم. صبح رفتم بچهي دو سالهام را ديدم پارچه را کنار زدم. ديدم طفلم به رويم لبخند ميزند و ميگويد: بابا من خوب شدهام.
[ صفحه 502]
اين يکي از معجزات واقعي قمر بنيهاشم است.
استاد اخلاقم سيد طبيب جزائري در شب پنج شنبه در منزل خودش به مناسبتي اين معجزه را براي ما نقل کرد.
اين جانب شيخ حسين جعفري رودسري محرم امسال به صحنهي کرمانشاه رفتم، در آنجا براي ما نقل کردند: مدتي است باران نيامده و گندمهاي ما خشک شده. من هر شب از شبهاي محرم بعد از ختم جلسه و منبر دعاي باران ميکردم و اين قضيهي معجزهي حضرت عباس عليهالسلام را نقل کردم. آن شب تاسوعا از برکت وجود قمر بنيهاشم به قدر کافي باران آمد. حتي صاحب خانهام از اهل روستاي چقاجانعلي ميخواست من را از خواب بيدار کند.
|