15. مرحوم کربلايي مجيد رحيميان که از اهالي تازه محلهي خوي بود و او مردي پاکدل بود، وقتي زوار کربلا دسته جمعي يا پياده حرکت ميکردند به هيجان آمده و با زوار بدون تدارک قبلي رهسپار شده و پولش تمام شده و به حضرت قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس عليهالسلام متوسل ميشود و به حرم مطهر ميرود و درد دل خود را به حضرت ميگويد و برميگردد. دو نفر از همراهان وي او را ديده ميپرسند: کجا بودي؟ مرحوم مشهدي قاسم شهانق (شهانق منطقهي بسيار بزرگي از شهر خوي است) و در همان حال باز مشهدي قاسم البته مردي ناشناس بوده و به کربلايي مجيد پيشنهاد پول ميکند. چون اين شخص ناشناس بوده، کربلايي مجيد پول را قبول نميکند و بالاخره اصرار از حد گذشته و ميگويد: حوالهاي است به تو و در خوي محله شهانق، کوچه فلاني آورده پس ميدهي. کربلايي مجيد پولها را گرفته سفر خود را به آخر رسانيده و برگشته و هر چه او را جسته پيدا نکرده است.
|