14. در اطراف بغداد مردي پسري معلول داشته که اطبا به او جواب رد و يأس داده بودند. پدر بچه گفته بود: اما من مأيوس نيستم و او را به کربلا آورده حرم مطهر حضرت ابا عبدالله الحسين عليهالسلام رفته و زيارت کرده و از آقا اجازه خواسته به آستان مقدس حضرت ابيالفضل العباس عليهالسلام آورده در کنار ضريح مقدس او را
[ صفحه 482]
قرار ميدهد و عرض ميکند: فدايت شوم، من به قبيله وعده دادهام، مرا شرمنده نفرماييد.
بعد از ساعتي پسر معلول پدر را صدا ميکند و ميگويد: مرا بلند کن. پدر ميگويد: فرزندم، قادر نيستي. پسر جواب ميدهد: نه، مرا شفا دادند و گرسنه هستم. پدر دستش را گرفته و به ايوان منزل آورده و ميپرسد: چه شد؟ عرض ميکند: آقايي بزرگوار عليهالسلام که بدنش پر از زخم بود و بيدست هم بود بر من ظاهر شد و فرمود: برخيز که شفا يافتي.
|