10. آقاي احمدي که معاصر و از آشنايان و از خوانين و ملاکين محترم شهر ماکو و مردي روشن فکر و مدتي مريض و بستري بود، نقل ميکرد:
وقت صباحي چوپان ما آمده گفت: آقا، در خواب ديدم که شما از طرف مقابل ميآييد و من گفتم: اي واي آقا چرا ايستادهايد، ميافتيد، گفتيد: نه، حضرت قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس عليهالسلام شفايم عطا فرموده و من هم در آن حال گوسفند معيني را نذر آن حضرت کردم و الآن همان گوسفند را آوردهام تا ذبح کرده و تقسيم کنيم. آقاي احمدي ميگفت: همان روز همان گوسفند را ذبح و تقسيم کرديم و من هم بعد از مدتها بستري بودن از جا برخاستم.
|