جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي شيخ محمدرضا خورشيدي مازندراني در تاريخ 12 جمادي الثاني 1418 هـ.ق طي مکتوبي کرامت زير را به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام ارسال داشته‏اند که با هم مي‏خوانيم. ايشان مقدمتا اظهار داشته‏اند: 9. مناسب است براي اداي حق و قدرداني از مقام نوکران بارگاه عرش آشيان قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، و همچنين براي يادآوري بزرگي مصيبت سالار شهيدان‏ [ صفحه 479] ابي عبدالله الحسين عليه‏السلام، اين جريان جالب را که از مرحوم ابوفاضل سيد محمدتقي مستجاب الدعوه، درباره‏ي پدرشان شنيده‏ام براي خوانندگان گرامي نقل کنم. ايشان مي‏فرمود: پدرم، سيد رضا مستجاب الدعوه، سمت کفشداري حرم حضرت ابوالفضل عليه‏السلام را بر عهده داشت. در ميان خدام حرمين شريفين آقا ابا عبدالله الحسين و قمر بني‏هاشم عليهماالسلام به خير و صلاح معروف بود. لذا در يک وقتي از اوقات که قرار شد سرداب اصلي قبر عزيز زهرا سيدالشهدا عليه‏السلام را غبارروبي کنند (خوانندگان محترم توجه دارند که قبر مطهر سيدالشهدا و همچنين قبر شريف قمر بني‏هاشم عليهماالسلام در سردابي درست زير همين ضريح قرار دارد) براي اين کار سراغ پدرم (سيدرضا) آمدند و ايشان پس از تشرف به حرم سيدالشهدا عليه‏السلام و به جا آوردن تشريفات مرسوم و پس از آنکه درب مخصوص سرداب مطهر را به روي ايشان باز کردند (دربي که ممکن است در چند سال يکبار براي شخصيتهاي بزرگي مانند مراجع عظام باز گردد) جارويي در دست گرفت و تنها وارد سرداب شد. خدام درب را از پشت بستند و منتظر ماندند تا طبق عادت، مرحوم سيد رضا پس از اتمام غبارروبي بيرون بيايد، ولي هر چه منتظر ماندند از وي خبري نشد. خيلي مدت طولاني شد دلهره و اضطراب خدام زياد شد که خدايا نکند صحنه‏اي يا اتفاقي براي سيد رضا پيش آمده باشد. ناگزير براي روشن شدن وضعيت، درب سرداب را باز کردند که بلافاصله چشم آنها به بدن بيهوش سيد رضا خورد که نزديک درب روي پله‏ي دوم و سوم افتاده بود او را بلند کرده، به وسط صحن آوردند و با زحمت تمام به هوش آوردند. اما با کمال تعجب ديدند وقتي که به هوش آمد مرتب به اطراف نگاه تندوتيزي مي‏کند و مي‏گويد: چه شد؟! چه بود؟! چه شد؟! و گريه مي‏کند و بيقرار است. هرچه هم علت امر را مي‏پرسند، نمي‏تواند جواب بدهد. حدود يک ساعت از اين قضيه گذشت تا قدرت بر تکلم يافت و سپس ماجرا را چنين تعريف کرد: زماني که براي غبارروبي از پله‏هاي سرداب به پايين مي‏رفتم، به محض آنکه قدم به پله‏ي دوم و سوم گذاشتم دو صداي زنانه را شنيدم که با سوز عجيبي ناله مي‏زدند. خوب [ صفحه 480] که توجه کردم، ديدم صداي زنانه‏اي مي‏گويد: پسرم حسين! و صداي زنانه‏ي ديگري مي‏گويد: برادرم حسين! بي اختيار شدم پاهايم سست شد و بيهوش بر زمين افتادم و ديگر هيچ نفهميدم تا اينکه خودم را در اينجا ديدم (يعني شما مرا به هوش آورديد). حقير گويد: در روايات هم وارد شده که از هنگام شهادت سرور آزادگان امام حسين عليه‏السلام تا دامنه‏ي قيامت، هر روز حضرت زهراي اطهر سلام الله عليها از عرش به قتلگاه حسين عليه‏السلام نگاه مي‏کند و مصائب وي را از نظر مي‏گذراند و ناگاه فرياد شيوني سر مي‏دهد که همه‏ي انبيا و ملائکه را به گريه در مي‏آورد و... (روايت طولاني است). جان عالم، فداي لب تشنه‏ات اي حسين فاطمه عليهماالسلام!