3. نقل شده است: در هنگام احتضار اميرالمؤمنين عليه‏السلام وقتي زينب عليهاالسلام را ديد آن حضرت فرزندانش را جمع کرده و مشغول وصيت به آنها و سفارش درباره‏ي آنهاست نزد پدر بزرگوارش شتافت و عرض کرد: پدر جان، مي‏خواهم يکي از برادرانم براي حفظ و حراست من متعهد شود. حضرت فرمود: دخترم، اينها برادرانت هستند هر کدام را خواستي براي اين کار انتخاب کن، اين حسن و اين حسين عليهماالسلام است. عرض کرد: حسن و حسين عليهماالسلام امامان و آقايان من هستند، و من با چشم خود آنها را خدمتگزاري مي‏کنم ولي از برادران ديگر انتظار خدمت دارم چون شايد در زندگاني‏ام به مسافرتي محتاج شوم، لذا او حفاظت و خدمت مرا در سفر و حضر متعهد شود. [ صفحه 58] مولا عليه‏السلام فرمود: هر کدام را خواستي انتخاب کن. زينب عليهاالسلام نگاهش را به سوي برادرانش انداخت، او کسي را براي مطلب خود غير از قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام انتخاب نکرد. پس عرض کرد: پدر جان، اي برادرم را مي‏گويم و به عباس عليه‏السلام اشاره کرد. اميرالمؤمنين عليه‏السلام به عباس عليه‏السلام فرمود: پسرم نزديک بيا، عباس عليه‏السلام نزد مولا رفت، مولا عليه‏السلام دست زينب عليهاالسلام را گرفت و در دست عباس عليه‏السلام گذاشت و فرمود: بني هذه وديعة مني اليک (پسرم اين زينب امانت من نزد تو است) در حالي که اشک چشم عباس عليه‏السلام بر گونه‏هاي صورتش جاري بود عرض کرد: پدر جان، چشم تو را روشن مي‏کنم و تمام توان خود را در نگهداري و حفاظت زينب عليهاالسلام به کار مي‏برم. آن گاه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به عباس و زينب عليهماالسلام نگاه مي‏کرد و گريه مي‏نمود. [1] .

[1] مولد العباس بن علي عليهماالسلام، ص 71.