3. مطابق معمول در کرمانشاه آخرين روضه خوان که روضهاش را تمام کرد. عموم اهل مجلس به پا خاسته يا اباالفضل گويان به سر و سينه زنان توسل ميکنند. تاجر محترم و متديني که چند سال فلج بوده کسانش او را آورده جلوي منبر جايش داده بودند. در حالي که آخرين روضه خوان روضهي خود را تمام کرده و اهل مجلس برخاسته و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام بودند و شيون و شوري تمامي مجلس را گرفته و آن آقاي معلول در جاي خود متأثر و ناراحت بوده و فرياد يا اباالفضل سر داده بود، آقايي بزرگوار ظاهر شده ميفرمايد: تو چرا نشستهاي؟ برخيز، عرض ميکند: من فلجم و قادر به ايستادن نيستم. باز فرموده: برخيز، عرض ميکند: دستم را بگير تا
[ صفحه 476]
برخيزم. فرموده بود: مگر نگفتهاند که دستهاي مرا در کربلا از تن جدا کردهاند؟! فريادي کشيده و بيهوش شده و بالاخره چشم را باز کرده و خود را سالم در مييابد.
|