2. در قريه‏ي سيد تاج الدين چند صد خانواده از سادات موسوي عليه‏السلام زندگي مي‏کنند. قريه مزبور در نزديکي شهر خوي واقع است. در آن جا قتلي صورت مي‏گيرد. زن برادر مقتول، برادر مقتول را به شکايت وادار مي‏کند. آن مرد هم پس از آن که جوراب و چارق را به پا مي‏کند از شکايت منصرف شده رو به قبله ايستاده، عرض مي‏کند: خدايا، اگر برادر من مجرم بوده به جزاي خود رسيده، و الا تو خود حاکم باش، من شکايت خود را به درگاه تو کرده و حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام را هم مأمور مي‏خواهم و سپس برگشته جوراب و چارق را بيرون مي‏آورد، اما به فاصله‏ي چند روز قاتل را در راه تبريز مي‏کشند و قاتلش هم معلوم نشده و خونش هم به هدر مي‏رود. و مقتول سه زن نکاحي داشته که نزد زن مقتول اول آمده، مي‏گويند: بيا با دست خود بر سر ما شال عزا بينداز تا قلبت آرام گيرد. جان فداي آن که لطفش بي‏حساب‏ قهر او هم افکند در تاب و تب‏ حاجت هر مستمند آرد يقين‏ ظلم ظالم را کند نقش زمين [1] .

[1] شعر از استاد بصيري.