ايام اربعين ابا عبدالله الحسين عليهالسلام بود، و از دهي به نام قره جاقيه از قراي تفرش عازم قم بودم. سوار يک نيسان بار شدم. رانندهي ماشين فردي به نام ولي الله قزلقاشي از اهالي تفرش بود. در راه از کرامات حضرت ابوالفضل عليهالسلام سخن به ميان آمد، داستاني عجيب را که خود گوينده بعينه ديده بود برايم نقل کرد و گفت:
روزي که من اين ماشين را خريدم، بين خود و حضرت ابوالفضل عليهالسلام قراردادي بستم و گفتم: اي پسر حضرت علي عليهالسلام، تو يار و ياور من باش و من و ماشين را از خطرات حفظ کن،من هم از اين ماشين هرچه درآمد داشتم يک درصد آن را در راه تو خرج ميکنم. پس از آن، با اين عقيده کار ميکردم و به قول خودم وفا مينمودم. ده سال بود که اتفاقي براي من نيفتاده بود، يک روز از روستاي قره جاقيه و قزلقاشي رودبار تفرش به حصارک کرج ميآمدم - که فعلا هم در آن جا ساکن هستم -. شب بود، ماشين را جلو خانهام پارک کردم و خوابيدم. صبح اول وقت ديدم در ميزنند. گفتم: کيست؟ گفتند: آقا، لطفا در را باز کنيد. در را باز کردم و گفتم: بفرماييد، گفت: آقا اين ماشين مال شماست؟ گفتم: بلي چطور مگر؟ گفت: به زير ماشين يک نگاه کن. نگاه کردم، ديدم يک جوان تقريبا بيست ساله در زير ماشين من جان داده است، چشمهايش از حدقه درآمده و خون از بينياش جاري است. خوب که نگاه کردم، اين جوان بدبخت سه حلقه از لاستيکهاي ماشين مرا درآورده است و به جاي آنها آجر چيده است، ميخواسته لاستيک چهارم را هم در بياورد، که آجرها در رفته و اين جوان بدبخت در زير ماشين جان داده است!
[ صفحه 474]
راننده مزبور ميگفت: حاج آقا من صددرصد عقيده دارم اين حادثه از کرامات حضرت ابوالفضل باب الحوائج عليهالسلام است، چون همان طور که گفتم، من با آقا قرارداد بسته بودم که آقا تو حافظ و نگهبان ماشين من باش، من هم به عهد خود وفا ميکنم.
اين داستان را از جانب رحيم مجموعي بخشايشي مستقيما از گوينده شنيده و او عکسي را که از ماشين و جوان مرده انداخته بود، به من نشان داد.
4 / 1 / 1378شمسي
رحيم مجموعي بخشايشي
|