جناب مستطاب حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد سعادتي، امام جماعت مسجد صاحب الزمان عليه‏السلام طي مکتوبي به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام، کرامتي را چنين نقل مي‏کند: محضر مبارک حضرت مستطاب جناب آقاي شيخ علي رباني خلخالي (دامت برکاته) سلام عليکم. سلامتي حضرت عالي را در پناه حضرت صاحب الامر حجة ابن‏الحسن المهدي «عجل الله تعالي فرجه الشريف» از درگاه پروردگار متعال مسألت دارم و اميدوارم که آن وجود شريف جهت ترويج و نشر کرامات حضرت ابوالفضل العباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام موفق باشند. از آن جا که توفيق مطالعه‏ي کتاب محترم چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم عليه‏السلام تأليف آن جناب برايم حاصل شد و در خاتمه متذکر شده‏ايد که اگر شخصي کرامتي ديده است مرقوم فرمايد، لذا اطاعت امر شد و يکي از کرامات آقا قمر بني‏هاشم که برايم حاصل شده به محضرتان تقديم مي‏دارم: در تيرماه سال 1373 شمسي که براي تبليغ ايام محرم در آمل بودم با اظهار و علاقه خواهران و برادران ديني قول دادم که از اول ماه صفر با خانواده به آن جا بروم. به کرج آمدم. در اين ايام براي دختر سه ساله‏ام به نام زهرا اتفاق ناگواري رخ داد. به اين صورت که ميهمان شخصي بوديم. فرزند سه ساله‏ي ميزبان در حدود ساعت دوازده شب سنجاق نسبتا بزرگي را به چشم دخترم از ناحيه‏ي سياهي چشم فرو کرد. او را در بيمارستان فارابي تهران بستري نموديم. از آن جايي که هميشه مادرش همراهش بود، من [ صفحه 470] يک شب مادر را به منزل آوردم و خاله‏اش جهت مراقبت مصدوم در بيمارستان ماند. لحظات سخت و دشواري داشتم و نگراني مادر و گريه‏هايش مرا وادار کرد که سؤالاتي (از دکتر) بنمايم ايشان جواب گفتند که آن سنجاق آلوده بوده است. نظر پزشکان اين بود که بايد چشم تخليه شود تا به چشم ديگرش آسيب نرسد. آن شب را تا صبح به گريه و زاري گذرانديم. فردا مادر را به بيمارستان بردم شب که براي استراحت به روستاي مشکين آباد کرج به منزل يکي از بستگان رفتم. صداي اذان مغرب بلند شد، چون منزل نزديک مسجد بود بنده ديگر لباس روحاني‏ام را نپوشيدم و روانه‏ي مسجد شدم در حالي که وضو مي‏گرفتم منقلب شدم. اين مسجد به نام قمر بني‏هاشم عليه‏السلام بود. داخل مسجد شد، و چشمم به علمي که در گوشه مسجد بود افتاد، خود را به آن رساندم و علم را در آغوش گرفتم و با بوسه و زاري آقا را قسم دادم: اي مولا، تا کنون بيست سال است که در آستانه‏ي اين خاندان توفيق منبر و روضه خواني برايم حاصل شده است، اگر يک منبر من در نزد شما قرب دارد چشم فرزندم را از شما مي‏خواهم و لاغير. دو نماز را با گريه و زاري با امام جماعت آن جا اقامه نمودم. شب که خوابيدم در عالم رؤيا ملاحظه کردم که کتابي در دست دارم و نشسته‏ام و از مقابلم سواري با اسبي سفيد نزديک شد و برايم مشخص بود که آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام است بدون آن که سخني بگويم ديدم آقا از روي اسب به سمت راستش با چشم اشاره فرمود: بگير يا بردار. صبح که از خواب بيدار شدم اين خواب را يک جواب دانستم و زماني که به بيمارستان مراجعه کردم ديدم که مادر فرزندم اولين روزي است که تبسم بر لب دارد. سؤال کردم: حال فرزندمان چطور است؟ گفت: خدا را شکر، امروز که دکتر (تبريزي) آمد گفت: خانم، طبق معاينات به عمل آمده ما مي‏توانيم عفونت‏ها را برطرف نماييم. اما نوري در چشم نخواهد بود و فرزند شما با يک چشم بايد به زندگي ادامه دهد. چشم بيمار را تخليه نمي‏کنيم. مي‏خواهم به عرض عالي برسانم که کرامت آقا شامل حال فرزندم شده که صد در صد بينايي خود را بازيافت و حتي به عينک هم نياز پيدا نکرد. شبي در آبان ماه سال 1376 شمسي با حجة الاسلام شيخ محمد ظهيري جايي‏ [ صفحه 471] مهمان بوديم ساعت سه نيمه‏ي شب بود که ايشان به سراغ من آمد و گفت: فلاني، الآن در خواب ديدم که من و شما و عده‏اي ديگر در کربلا هستيم و من شما را در سه راه سدر که از آن جا حرم امام حسين عليه‏السلام و هم قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مشاهده مي‏شود نگران مي‏ديدم، شما مي‏گفتيد خوب بود در اين زمين تکيه‏اي بسازيم و حالا که نشد. من در جواب مي‏گفتم: آن زمين که در آخر خيابان سدر است را بسازيم. حجة الاسلام ظهيري گفت: چه عهد و پيماني با آقا قمر بني‏هاشم و امام حسين عليهماالسلام داري؟ که مرا گريه گرفت و گفتم: من زميني را در شهر بزغان نيشابور وقف تکيه کرده‏ام که از آن زمين حرم امام‏زاده که در آن جا هست ديده مي‏شود. تاکنون نتوانسته‏ام جهت ايجاد ساختمان تکيه اقدام کنم. خلاصه کلام، بعد از مطالعه و مشاهده معجزات و کرامات آن حضرت بر آن شدم که مطالب را خدمت آن سرور مکرم ارسال دارم و جهت ايجاد ساختمان تکيه ابوالفضلي مشهد بزغان شهرستان نيشابور هم توان خود را به کار بندم. دعاگوي شما شيخ محمد سعادتي فرزند مرحوم حجة الاسلام والمسلمين کربلايي شيخ محمد حسن سعادتي و اکنون در شهر وحيديه شهريار در مسجد صاحب الزمان به اقامه نماز جماعت و امر تبليغ مشغول هستم. در خاتمه سلامتي حضرت عالي را از درگاه پروردگار متعال خواهانم. الأحقر شيخ محمد سعادتي‏ امام جماعت مسجد صاحب الزمان عليه‏السلام شهرک اسماعيل آباد وحيديه شهريار