مصنف کتاب سرور المؤمنين مي‏نويسد: برادر من، شيخ جعفر بيان کرد که يک بار همراه با يک سيد از کربلا به نجف به قصد زيارت مي‏رفتيم. در بين راه به يک منزل عالي شأن نظرم افتاد که داراي درخت‏هاي فراوان و سبز و باغ عظيم الشأن بود. من در فکر افتادم که چندين بار از اين راه آمده‏ام، ولي منزل به اين عظمت و زيبايي را نديده‏ام. که داراي اين چنين باغ و درخت‏هايي باشد. من در اين فکر بودم و با سيدي که همسفرم بود مشغول صحبت بودم که شخصي بزرگوار و نوراني روبه روي ما [ صفحه 453] آمد و گفت: اين منزل مال ماست، لطفا امروز ميهمان ما باشيد. ما همراه با آن بزرگ داخل منزل شديم. آه آن چه خانه‏اي بود، نمونه جنت بود. همه‏ي اسباب آسايش و استراحت آن جا فراهم بود. در اين خانه چه نعمت‏هايي بوده، قبل از اين نديده بودم و حتي گوشم نشنيده بود. سبحان الله! بالاي درختان پرند‏گان نغمه سرايي مي‏کردند، نهرها جاري بود، درخت‏ها با بار ثمرها سرافکن بودند. دماغم با بو معطر بود. داشتيم اين عظيم الشأن منزل را تماشا مي‏کرديم که اتاقي در گوشه‏ي باغ از توصيفش قاصر است. در اين اتاق مرد بزرگواري نشسته و از چهره‏اش عظمت عيان بود. سيمايش بسيار نوراني، هيبت و وقارش بي‏نظير بود. مرد که در آن اتاق مسند نشين بود به سيدي که همسفرم بود که من اصلا با او آشنايي نداشتم ولي به خاطر همسفر بودنش مأيوس شده بودم، فرمود که اين شيخ را که روضه خوان سيدالشهداست به فلان اتاق ببريد و به او آب سرد و طعام خوش مزه‏اي بدهيد و هر چيزي که احتياج داشته باشد به او بدهيد. سيد مرا جايي برد و انواع و اقسام غذاها وجود داشت. من خوب سيراب شدم. بعد از صرف غذا، سيد دم در براي خداحافظي من آمد. وقتي که مي‏خواست خداحافظي کند به ايشان گفتم: سيد، سوگند به اين شخصيت والا مقام که آن جا مسندنشين است، به من بگو اين اتاق کيست و نام اين مکان چيست؟ ايشان در جواب فرمود: اسم اين مکان وادي مقدس است و آن آقا که مسندنشين بوده نامش حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام است. در اين مکان مقدس عده‏اي از زائران مخلص سيدالشهدا جمع مي‏شوند و از اين جا براي زيارت امام حسين عليه‏السلام مي‏روند. کرب و بلا حلقه‏ي ذکر خداست‏ کرب و بلا حلقه‏ي ذکر خداست‏ حق حق عشاق به شوق بلاست‏ يک طرف از خيل حرامي سپاه‏ سوي دگر شعشعه‏ي مهر و ماه‏ دشت و عطش، آتش و خون باهمند شعله و خورشيد به هم محرمند حضرت عباس، عليه‏السلام‏ بسته کمر پيش امام همام‏ [ صفحه 454] کاي به فداي تو، شهادت بده‏ جام بلاغت به ارادت بده‏ گاه بلوغ است خدا را بريز از خم اخلاص، صفا را بريز باده مخواه اين همه خالي مرا هست به مي همت عالي مرا تشنه‏ي آبم؟ نه؛ خدا شاهد است‏ تشنه‏ي مرگم، و بلا شاهد است‏ هرچه بلا هست به جانم بريز تا بشوم در طلبت ريز ريز دست و دل و ديده فداي تو باد اين همه از بهر رضاي تو باد گر تو نباشي همه عالم مباد سايه‏ات از اهل ولا کم مباد گفت حسين بن علي با نگاه‏ سر پس پرده و اسرار راه‏ «اي تو علمدار سپاه حسين‏ ماه بني‏هاشم و ماه حسين‏ وي قمر لشکر هفتاد و دو تاج سر لشکر هفتاد و دو مي‏روي و مي‏رود از دل قرار مي‏روي و مانده زمين ذوالفقار مي‏شکند پشت حسينت ولي‏ مي‏شود اسرار علي منجلي» بعد سخن‏ها که بدين سان گذشت‏ حضرت عباس هم از جان گذشت‏ شد دگر از دست، توان و شکيب‏ نصر من الله و فتح قريب‏ معرکه ماند و علمي بي‏سوار ناله و فرياد و غمي بي‏شمار آب که از مشک اباالفضل ريخت‏ آينه از اشک اباالفضل ريخت‏ آينه‏ها جلوه ساقي شدند هر چه شکستند اياغي شدند گشت عدو باعث تکثير نور کرد خدا باز به نوعي ظهور دشت، پر از حضرت عباس شد کرب بلا مزرعه‏ي ياس شد عطر شهادت همه جا را گرفت‏ دست خدا دست خدا را گرفت‏ شد ز کفم باز توان و شکيب‏ نصر من الله و فتح قريب [1] . [ صفحه 455]

[1] قطعه‏اي از شعر بلند عاشورايي امير عاملي.