2. خاطره دوم: بنده در مغازهاي کار ميکردم که مغازه از آن شريکم بود. آبان ماه 77 بود در منزل پدرم حاج فرهنگ راستي سرگرم تدارک آش حضرت زين العابدين عليهالسلام بودم و همه سرگرم فعاليت بوديم بحمدالله آش پخت صبح آن را پخش کرديم. صبح آن روز به اتفاق آقاي خاکپور معاون مخابرات داراب و پدر و مادرم و ديگران نشسته بوديم و صحبت از چگونگي توزيع آش شد که آيا به هر کسي که آمد رسيد يا نه. در اين بين خانم آقاي خاکپور رو به بنده کرد و گفت که احمدرضا شما نذر نميکنيد؟ گفتم: چرا. اگر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام کمک کند که قبل از عيد سال 78 صاحب مغازهاي شوم هر سال مقدار 150 کيلو برنج با بالا نذر آن حضرت و برادرش شاه شهيدان حسين بن علي عليهماالسلام ميکنم، به خدا قسم، بعد از اين که نذر کردم به مدت يک هفته بعد مغازهاي بزرگ نصيبم شد که ندانستم پول آن از کجا فراهم شد و بعد از آن به برکت نام نامي حضرت باب الحوائج صاحب همه چيز شدم. و هر وقت هم که گرفتاري پيش ميآيد با توسل به او گرفتاريم برطرف ميگردد.
تنها آرزويي که دارم رفتن به کربلاي معلي و زيارت بارگاه حسين بن علي و حضرت ابوالفضل العباس عليهماالسلام است. در پايان بايد متذکر شوم که در منطقه داراب اخيرا غاري به نام غار ابوالفضل العباس عليهالسلام نام گذاري شده است. اين غار در قديم به نام غار قرآن مشهور بوده است تا اين که شخصي به نام آقا محمد تاجي
[ صفحه 424]
نژاد که مردي متدين و با خداست مدعي شده است که حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام از سالها پيش با ايشان در ارتباط بوده است و دليل اين که چرا قبلا مردم را مطلع ننموده ميگويند که چون آمادگي در مردم جهت باور کردن اين موضوع نبوده است آن را برملا نکرديم تا به امروز بنا به درخواست حضرت آن را افشا نمودم.
شايان ذکر است که تاکنون بيماران سرطاني، شيميايي و غيره و هر کسي که گرفتاري براي او پيش آمده است، با رفتن به اين غار و توسل به باب الحوائج شفا يافته و حاجت خود را گرفته است.
انشاءالله اگر توانستم عکس آن را ميفرستم.
والسلام
احمد رضا راستي
|