جناب آقاي احمدرضا راستي، از شهرستان داراب استان فارس، طي نامه‏اي دو کرامت به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام مرقوم داشته‏اند، که ذيلا مي‏خوانيد: خدمت حجت الاسلام جناب آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي سلام عليکم اين جانب احمدرضا راستي ساکن شهرستان داراب استان فارس هستم. خاطراتي چند از بزرگ پرچمدار کربلا، حضرت ابوالفضل العباس، باب الحوائج عليه‏السلام، براي بنده پيش آمده است که نقل مي‏کنم. 1. ابتدا اينکه بنده کتاب‏هاي تاريخي زيادي مطالعه کرده‏ام، چه در مورد ائمه‏ي اطهار و چه تمدن‏هاي گذشته، اما هيچ کتابي همانند کتاب چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام در اين جانب اثر نداشته است، و مي‏توانم بگويم که گم شده‏ي خود را بعد از سال‏ها که عمر از خدا گرفته‏ام پيدا نمودم و تا آخر عمر هم کلب آستان مقدسش خواهم بود. اواخر زمستان سال 77 عصر يکي از روزها بود که در مغازه نشسته بودم که يکي از رفقا به نام آقاي قربان لطف آمد و گفت کتابي از قم فرستاده شده است، بيا تا آن را بخريم. بنده با شوق و ذوق رفته و آن را به مبلغ 1600 تومان خريدم و به مغازه برگشتم، ابتدا مقدمه آن را که خواندم، ديدم خيلي جالب است لذا کتاب را بسته و گفتم که در منزل آن را مي‏خوانم، شب خانم و بچه‏ها در منزل نبودند و شروع به خواندن کردم، [ صفحه 423] جناب آقاي خلخالي، مدت سه شبانه روز کار من فقط گريه و زاري بود از اين که چرا خداوند بزرگ اين کتاب را زودتر به دستم نرساند. خاطره اول: اين جانب مدت 29 سال اصلا و ابدا با نماز و روزه سر و کار نداشتم. بعد از خواندن کتاب و با توکل به حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام تا حالا که اين نامه را مي‏نويسم، نمازم ترک نشده و به طور کلي بگويم که دنيا در نظرم پوچ و بي معنا شده است و بعد از رسيدن کتاب به دستم و خواندن آن انقلاب روحي عجيبي در من به وجود آمد که قابل تصور نيست.