در روز شنبه هفتم ذي حجه، برابر 13 اسفند ماه روز شهادت حضرت امام محمدباقر عليه‏السلام نگارنده در تهران با جناب آقاي سيد فائق ناصري ملاقاتي داشتم، ايشان راجع به کرامت حضرت قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام نسبت به فرزندشان چنين نقل کردند: در سال 1372 شمسي فرزندم سيد علي ناصري به بيماري آنسفاليت مبتلا شد. اين مرضي است که هر کس به آن مبتلا شود چاره‏ي برگشت ندارد. مجموعه تيم پزشکي بيمارستان پارس جوابش گفتند و همگي به اتفاق گفتند زنده ماندنش ممکن نيست. بعد از يک ماه که در حالت کما و تشنج بود يک روز مادرم علويه حشمت السادات هاشمي شيرازي «ره» به من گفت: برويد منزل همسر آيت الله اميني صاحب (الغدير) و تربت [1] آقا سيدالشهدا را با آب فرات که هزاران دعا به وسيله‏ي مرحوم علامه اميني (ره) و آيت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم خوئي (ره) به اين آب خوانده شده است بگيريد. من به منزل آقا مراجعه کردم، همسر مرحوم علامه اميني آن تربت و آب را به حقير دادند. و خانم فرمودند که به اسم پنج تن آل عبا و تربت را مخلوط کرده و پنج قطره در دهان سيد علي بريزيد. وقتي به بيمارستان رفتم گفتند: کجا مي‏رويد. گفتم: بالاي سر فرزندم. گفت: براي چه؟ گفتم دارويش را به دست آورده‏ام. گفت: ما از شما دارو نخواسته‏ايم؟ بنده در جواب گفتم: اين دارو، از داروهاي معمولي نيست. ايشان بلافاصله به حقير گفت: برو بالا با هر اعتقادي که آمده‏اي در فرزندت پياده کن. ما رفتيم کنار تخت آقا سيد علي فرزندم دارو را به دهن فرزندم بريزم رئيس آي‏سي‏يو گفت: امکان ندارد شما اين عمل را انجام بدهيد. اين مريض زير [ صفحه 417] دستگاه و تحت نظر دکتر است. گفتم: مي‏ريزم در سرمش گفت: اين چه حرفي است، شما اراجيف مي‏گوييد. با رئيس تيم پزشکي تماس گرفت. دکتر که همان رئيس باشد اعلام کرد فرزند آقاي ناصري که رفتني است، بگذاريد هر کاري که مي‏خواهد با مريضش انجام بدهد. يکي از پرستارها دلش به حال ما سوخت و گفت: آقاي ناصري اجازه بدهيد من گوشه‏ي لبش را از زير دستگاه باز مي‏کنم، شما دارو را بريزيد، گفتم: يا علي وقتي که قطره‏ي اول را ريختم و گفتم يا حميد بحق محمد يا علي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا قديم الاحسان بحق الحسين عليه‏السلام تا گفتم: يا فاطر بحق فاطمه، يکدفعه ديدم گريه پرستاران و مردم شروع شد. قطره‏ي چهارم و پنجم را هم ريختم و رو کردم به قبله و گفتم: خدايا، يک عمر در خانه‏ات علي علي گفته‏ام، شما را به جان همسر و فرزندان علي عليه‏السلام اين بچه را فلج نکن، اگر صلاحت هست چراغ خانه‏ام را روشن کن و به من برگردان. تبي که در درجه‏اش تشخيص داده نمي‏شد، تشنجي که به اين فرزندم امان نمي‏داد، پس از گذشت سه روز تماما قطع گرديد. يک روز حالت تهوع به بيمار دست داد. اين جا بود که مريض را به بخش آوردند. آن شب اولش مادر عيالم که مادربزرگ مادري آقا سيدعلي باشد. وقتي که صبح ملاقاتش کردم، گفت: آقاي ناصري بوي عطر را مشاهده کرديد. گفتم: چطور مگر؟ گفت: ساعت چهار صبح بود که آقا قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام آمدند داخل اتاق آقا سيدعلي و گفتند: چه کار داريد و چه مي‏خواهيد، اين قدر داد مي‏زنيد؟ گفتم: آقا دردت به جانم و به سرم، پسرم همه چيزش را از دست داده است، بينايي و شنوايي مانند يک تکه گوشت شده و روي تخت افتاده است. فرزندم را از زير عبايتان رد کنيد که تا درد بلايش بريزد و شفا پيدا کند. مثل يک بچه‏ي شش ماهه از زير عبا ردش کرد و گذاشت روي تخت. از آن روز به [ صفحه 418] بعد ديگر سلامتي‏اش برگشت و رو به بهبودي گذاشت. يک روز بينايي‏اش آمد، يک روز شنوايي‏اش آمد، و روز ديگر تکلمش آمد و پي در پي هر روز يک عضو بدنش خوب شد. الحمدالله و المنه چيزي که غير ممکن بود به وسيله‏ي خمسه‏ي طيبه‏ي آل عبا و فرزند رشيد با وفاي علي بن ابي‏طالب حضرت قمر بني‏هاشم عليهم‏السلام ممکن شد و براي هميشه همه‏ي ما را شاد کرد. شايان ذکر است که تمام مدارک و اسناد پزشکي مربوط به فرزندم سيدعلي را خواهرم با خودش به آمريکا برد، معاينه کردند، نظر دادند و گفتند: اين تنها معجزه است.

[1] آقاي ناصري گفتند: تربت را ديدم که مانند خوني که تازه خشک شده باشد. ناگفته نماند اين تربت از خود قتلگاه حضرت ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام بوده است.