جناب آقاي حاج ابراهيم فرزند مرحوم حاج عبدالرسول عطار کاظميني طي مکتوبي به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليهالسلام چنين مرقوم داشتهاند:
در تابستان سال 1358 شمسي در شهر مقدس کاظمين در منزل جديد که تازگي در آن زندگي ميکرديم. ناگهان ساعت 4 صبح از خواب بيدار شدم ديدم مادرم نگران و پريشان است، گفتم چرا ناراحتي؟ گفت: از خواب پريدم ديدم در و پيکر منزل همه باز است. گمان کنم دزد در منزل ما آمده.
گفتم: مادر اشتباه ميکني ديشب يادتان رفت درها را ببنديد مادرم در جواب
[ صفحه 397]
گفت: خير. ما درها را بستيم و خوابيديم بعدا خواست از پله برود به طبقه دوم که به يادش آمد که يک خانم از وابستگان ما نزدمان مبلغ پولي امانت سپرده که فرياد زد يا اباالفضل عليهالسلام اگر دزد از ما چيزي نبرده ما گوسفندي نذر ميکنيم و سر ميبريم.
دزد در طبقه دوم بود خيال کرد که ما از همسايگان امداد ميگيريم. دزد خودش را از طبقهي دوم به پائين انداخت و فرار کرد در همين زمان همسايهها و فاميلها که منزلشان نزديک بود جمع شدند و به جست و جوي دزد پرداختند. و ديدند که دزد در زير يک ميني بوس پنهان شده ولي نميتوانستند او را دستگير کنند. ناگهان دزد خودش بياختيار به سوي منزل ما آمد و بالاخره او را دستگير کرديم و به ادارهي آگاهي تحويل داديم و در اعترافاتش گفت: من مدت 16 سال دزدي ميکردم و در اين کار مهارت داشتم ولي نميدانم اين بار چه طور شد که دستگير شدم و نتوانستم چيزي ببرم او در اعترافش گفت: من تا حال بيش از 20 بار دزدي کردهام. بعد از چند روز شنيدم که در زندان به مرض رواني گرفتار شده و در حالت وخيمي به سر ميبرد و اين را ما از کرامات حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ميدانستيم و گوسفندي را که نذر کرده بوديم به کربلا برده و قرباني کرديم.
|