يکي از موثقين مي‏گويد: در يکي از سفرهايم به عتبات عاليات، روزي در صحن مقدس سالار شهيدان امام حسين عليه‏السلام ديدم جمعيتي از عرب‏ها جمعند در بين زنان شيون و ولوله است. زني را در وسط گرفته‏اند و او حرکات مضطرب و کارهاي نامناسب انجام مي‏داد و به شدت متحرک بود. زن‏ها هم براي حفاظت او در تلاش بودند. پرسيدم: چه شده است، گفتند: اين زن ديوانه است و از مداوا و درمان نتيجه نگرفته‏اند. مي‏خواهند او را به حرم مطهر حضرت قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام ببرند و از حضرت شفاي او را بخواهند. اما حريف او هم نمي‏شوند. از وضع آن زن بسيار ناراحت شدم، به داخل حرم مطهر امام حسين عليه‏السلام مشرف شدم. و بعد از زيارت بيرون آمدم، اما خبري از آنها نبود. به طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام رفتم براي زيارت حضرت. در بازار ديدم همان جمعيت مي‏آيند. و دسته جمعي مردان جلو و زن‏ها از پشت سر هلهله مي‏زنند. گفتم: چه شده است؟ گفتند: پس از توسل به حضرت قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام يک مرتبه آن زن مجنون به خود آمد. و خود را جمع و جور و منظم کرد به زنان همراه خود گفت: من حالم خوب است. من به آنها نگاه کردم که آن را بشناسم. ولي چون زن‏ها را منظم و با وقار در حرکت يافتم نتوانستم او را بشناسم.