5. حيفم آمد اين مطلب را در اينجا نياورم، ولو نقل آن گاه برايم درد سر دارد. وقتي از کربلا بازگشتيم، شخصي آمد و تقاضاي آب فرات و تربت کربلا نمود. مقداري ترتب نزديک خيمهگاه و از اين آب که آورده بودم به او دادم و رفت. بعدا تلفني
[ صفحه 391]
به من مطلبي را خبر داد که بعدا حضورا شنيدم که از نظرتان ميگذرد: گفت:
من براي خودم آب و تربت را گرفتم، ولي خانوادهاي که هفت سال بود از زندگي زناشوئي آنها گذشته بود، خبردار شدند و از من تقاضا کردند اين آب و تربت را به آنها بدهم. منهم آب و تربت را که در شيشهي کوچکي بود به آنها دادم. اين قصه در روستاي سرابي تويسرکان که متصل به شهر شده اتفاق ميافتد و از سوي ديگر مردي در تهران که مدتي به سرطان مبتلا بوده و تحت معالجه واقع شده و خوب نشده متوسل به اهلبيت ميشود و بعد مدتي در خواب ميبيند به جايي رفته در مسجدي (به نام مسجد ابوالفضل شايد) به افراد آب فرات و تربت امام حسين عليهالسلام ميدهند، قدري هم به او ميدهند که بيمارياش خوب شود. وقتي بيدار ميشود، بعد چند روز به روستاي سرابي تويسرکان ميآيد. جهت ديدار به منزل دوستش ميرود. ميبيند شيشه کوچکي در تاقچه است، ميپرسد اين چيست؟ گفته ميشود آب فرات و تربت کربلاست. يک باره به ياد خوابي که در تهران ديده ميافتد و تقاضا ميکند که از اين آب و تربت به من بدهيد و خوابش را نقل ميکند. شايد هر کدام به اندازهي يک قاشق چاي خوري ميل ميکند.
1- مرد؛ 2- همسرش؛ 3- بيمار سرطاني که ميهمان بوده.
هم زن و شوهر بچهدار شدند که الآن فرزند آنها حدود يکسال بيشتر است و هم بيمار خوب شد و شفا يافت. من در جايي منبر ميرفتم، گفتند آن خانم که بچهدار شده اينجاست، من او را با بچهاش ديدم و بچه را بغل کردم و به تعدادي از دوستان اهلبيت نشان دادم که از برکت تربت امام حسين عليهالسلام و آب فرات به بعض مواليان خود چه عناياتي ميکنند و الحمدلله علي نعمائه.
قم - سيد اباصالح (احسان الله)
سبزواري تويسرکاني
[ صفحه 392]
|