با عرض سلام خدمت دانشمند محترم و عالي قدر جناب آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي (دامت برکاته)
اين جانب مادري هستم که عنايت آقا عباس بن علي عليهالسلام در زندگي ما تابيد و ما را به عنايت خاندان اهلبيت عصمت و طهارت عليهمالسلام اميدوارتر کرد.
آري، در سال 1377 در اثر يک اتفاق، خداوند دخترم را که سنش سه سال و نيم بود از زمين خاکي به آسمان افلاکي برد و ما را در داغ و فراق اين نوگل نشاند.
اين داغ چنان برايمان گران بود که بارها احساس کردم مادر حضرت رقيه عليهاالسلام چه کشيد؟
خلاصه: شب چهلم دخترم، همسرم که از ذريهي فاطمهي زهرا سلام الله عليها ميباشد، براي کارهاي عقب افتاده عازم شهر مسکونيمان شد، اما در راه ساعت 12 شب در ماه شهريور چون خيلي به فکر بچه بوده ناگهان تصادف سختي ميکند و از اقبال بد يا خوب، نميدانم، گوشي همراه ايشان شمارهي منزل را گرفت و ايشان بدون اين که بدانند من از تمام وقايع ناخودآگاه خبر شدم، از مردمي که جمع شده بودند و براي کمک به ايشان فعاليت ميکردند. از صداي جمعيتي که ميگفتند: اين آقا تمام کرده و بيچاره تنهاست و... اين سخنان آن قدر ترسناک و وحشتناک بود که مرا به حال فلج انداخت، در دل شب اميدم نااميد شد. مانند افراد منگ و ديوانه فقط افتان و خيزان به سمت حياط رفتم و از خداوند خواستم آشيانهام را خراب نکند. از خداوند خواستم که نخواهد بدبختي و بيچارگيام را ببيند. مادرم در آن دل شب فقط ميگفت نماز فاطمهي زهرا عليهاالسلام بخوان و من در حال خواندن نماز فاطمهي زهرا عليهاالسلام ديوانهوار و بي صدا فقط از خداوند ميخواستم پدر فرزندم را دوباره زنده ببينم.
[ صفحه 370]
آن شب بعد از 13 ساعت تب و التهاب سخت، به خواري و ذلت کشيده شدن خودم را به چشم ديدم. از خداوند ميخواهم که آن لحظات را هيچ شيعه و بندهي خدايي نبيند. همان شب سه عدد از النگوهاي طلايم را درآوردم و نذر کردم که يا اباالفضل گوسفند برايت نذر ميکنم فقط همسرم زنده باشد. ساعت يک و نيم بعد از ظهر فردا همسرم با من صحبت کرد و در کمال ناباوري ايشان را از ماشيني که قابل استفاده نبود بيرون کشيده بودند. روي ايشان را ملافه گذاشته بودند و عابرين پول روي ايشان ريخته بودند، اما نميدانم کدام دست قدرتمند و ناديدني گفته بود که اي مردم! اين آقا هنوز زنده است و دستهاي قدرتمند و با وفاي آقا حضرت قمر بنيهاشم اباالفضل العباس عليهالسلام همسرم را دوباره به من برگرداند. و الآن که اين خاطرات سخت را مينويسم همسرم صحيح و سالم و معجزهآسا در ميان ماست. و خداي بزرگ را شاکرم که پس از دو سال و نيم، علاوه بر جايگزيني فرزند پرپر شدهام، به لطف پروردگار و بنا به درخواست خودمان از مادر سقاي تشنه لبان، حضرت امالبنين عليهاالسلام، که واسطهي درگاه الهي گرديد و خداوند گلي زيبا به نام «سيد عباس» به ما عنايت فرمود و آن روزهاي سخت و تلخ به خاطره تبديل شده است، اميد است انشاءالله از ياران و پيروان و مروجين مکتب آن حضرت گردد.
خادمهي اهلبيت عليهمالسلام
قم مقدس
اهل زمين منقبت سراي اباالفضل
ذکر سماواتيان ثناي اباالفضل
مهر درخشان بود لقاي اباالفضل
جن و بشر را به سر هواي اباالفضل
اهل زمين منقبت سراي اباالفضل
ذکر سماواتيان ثناي اباالفضل
خيل ملک خادم سراي اباالفضل
هر که شدش ملتجي ز پاک سرشتي
رست ز طوفان و گشت داخل کشتي
درگه او عاري از پليدي و زشتي
با مژه روبد غبار حور بهشتي
از حرم و صحن با صفاي اباالفضل
[ صفحه 371]
رهرو راهش بري ز قيد علايق
زانکه جز اين نيست رسم و راه حقايق
بندگيش را جهانيان همه شايق
گر به شهان ميبرند رشک خلايق
فخر به شاهان کند گداي اباالفضل
اي که کني جستجوي قرب الي الله
تا که از اين ره رسي به مقصد دلخواه
گوش کن اين نکته را که تا شوي آگاه
هيچ ز بيگانگي به حق نبرد راه
هر که نگرديد آشناي اباالفضل
چون زپي نشر دين و راه نمايي
بين تن و دست اوفتاد جدايي
داد خدايش ز لطف دست خدايي
پا مکش از درگهش که عقده گشايي
هست به دست گره گشاي اباالفضل
لطف الهي است شاملش به صف حشر
خلد برين است منزلش به صف حشر
رنج و الم نيست حاصلش به صف حشر
غم نبرد راه بر دلش به صف حشر
هر که بود در دلش ولاي اباالفضل
چون ز عطش شد بلند نالهي طفلان
اذن گرفت از حسين خسرو خوبان
تا که کند تر گلوي تشنهي ايشان
ز آمدنش از حرم به جانب ميدان
آب روان بود مدعاي اباالفضل
چون نبدش اذن کارزار از اين رو
دل ننهادي به جنگ مردم بدخو
مقصد او بد فرات و رفت بدان سو
ور نه که ميبرد جان ز قوم جفا جو
از دم شمشير جانگزاي اباالفضل
شهرت فضلش بدون سر و سبب نيست
عاشق صادق به فکر جاه و نسب نيست
وين عمل او بجز ز فرط ادب نيست
آب ننوشيد بي حسين و عجب نيست
اين روش از همت و وفاي اباالفضل
چون به ازل از خداي قادر سبحان
خواست کند جان نثار مقدم جانان
بر لب آب فرات با لب عطشان
شست به راه حسين دست و دل از جان
اجر اباالفضل با خداي اباالفضل
[ صفحه 372]
در ره جانان کسان که جان بفشاندند
خويش به بزم وصال دوست رساندند
درس محبت به مکتبش همه خواندند
پاس وفا داشت آن چنان که بماندند
اهل وفا مات بر وفاي اباالفضل
حد محبت ببين و مهر و تولا
کز اثر بندگي خالق يکتا
داشت برادر به جان خويشتن اولا
با شه دين جز به نام سيد و مولا
باز نشد لعل جان فزاي اباالفضل
چون پدرش بوتراب سرور مردان
بهر نگهداري از حريم شهيدان
کرد به شمشير دفع حملهي عدوان
آه از آن دم که شد بلند به ميدان
نالهي جانسوز يا اخاي اباالفضل
آنچه حسين علي ز جور خسان ديد
ديده نديده است و بعد از اين نتوان ديد
گرچه بسي داغ هجر پير و جوان ديد
گشت کمان قد شاه دين چو عيان ديد
غرقه به خون قامت رساي اباالفضل
گرچه نصيرت در اين جهان مجازي
جز به اباالفضل نيست روي نيازي
باش که بر غير ديده باز نسازي
در دو جهان از طريق بنده نوازي
چشم (صغير) است بر سخاي اباالفضل [1] .
|