جناب مستطاب حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد عباس لاجوردي، مسئول امور فرهنگي کتابخانه‏ي مسجد مقدس جمکران، طي مکتوبي به انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام نوشته‏اند: ايام حج امسال توفيق تشرف به عنوان روحاني کاروان را داشتم که عنايت و کرامت مطرح شده سوغات اين سفر روحاني است. چند روزي بود که همراه کاروان که اکثرا از خانواده محترم شهدا بودند وارد مکه شده بوديم که يکي از خواهران به اين جانب مراجعه کرد و توضيح داد که يکي از مادران شهيد که آذري زبان مي‏باشد، هنوز موفق نشده اعمالش را انجام دهد و اين به علت سن بالا و پادرد شديد مي‏باشد و هر چه از او مي‏خواهم که اجازه دهد با ويلچر او را به حرم ببريم تا اعمالش را تمام کند به هيچ وجه قبول نمي‏کند. اين خانم در صحبت‏هايش از حالت تقدس و تدين و توسلات اين مادر شهيد [ صفحه 358] تعريف‏ها کرد و از من خواست تکليف انجام اعمال عمره‏ي تمتع او را مشخص کنم. من از او خواستم تا آخرين فرصت صبر کند شايد بتوان به صورتي که مورد رضايت اين مادر است شرايط آماده شود. و بتوانيم بدون استفاده از ويلچر اعمال او را انجام دهيم. تا اين که روز آخر رسيد و اعلام شد فردا صبح آخرين فرصت براي انجام اعمال است. صبح اين خواهر که به عنوان رابط با قسمت خواهران با روحانيون همکاري مي‏کرد به اتاق ما آمد و با حالت گريه اعلام کرد حاج آقا مسأله‏اي اتفاق افتاد. او توضيح داد: شب قبل به مادر شهيد اعلام کرديم فردا صبح آخرين فرصت است. او در حالي که روي سجاده نشسته بود شروع به گريستن کرد و چيزي نگفت. صبح وقتي براي نماز بلند شدم ديدم بر خلاف روزهاي گذشته در اتاق و قسمت خودش نيست. با عجله بيرون رفتم، چون بيرون رفتم با تعجب ديدم وضو گرفته، لباس پوشيده و منتظر حرکت است. به او گفتم: شما مي‏توانيد حرکت کنيد؟! او با لهجه‏ي آذري و با حالت بغض و گريه گفت: آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شفايم داد و ادامه داد: ديشب وقتي شما خوابيديد خيلي گريه کردم و با آقا قمر بني‏هاشم، ابوالفضل العباس عليه‏السلام درد دل کردم. گفتم: آقا تمامي طلاهايم نذر هيئت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏کنم لطف کنيد به من توفيق دهيد من بتوانم فردا خودم اعمالم را انجام دهم و احتياجي به ويلچر نباشد. خوابم برد، در خواب ديدم آقا موسي بن جعفر عليه‏السلام وارد شدند، مرا به اسم صدا کردند و بعد فرمودند: بلند شو، گفتم: آقا نمي‏توانم، چند روز است از اين اتاق خارج نشدم. آقا فرمودند: مگر نخواسته بودي سالم شوي پس بلند شو. گفت: نيرويي در پايم قوت گرفت و بلند شدم از خواب پريدم در وسط اتاق ايستادم حرکت کردم به سوي دستشويي، وضو گرفتم، نماز خواندم و الآن منتظر شما هستم. اين خانه در آن روز تمامي اعمالش را بدون کمک احدي انجام داد و بعد در آخرين روز سفر از عرفات و مشعر و منا و بعد مکه و اعمال آن بدون کمک کسي با پاي خودش اعمالش را انجام داد. [ صفحه 359]