2. چنان که در کرامت و معجزهي اول ذکر شد ساختمان حسينيه آغوزدره از منطقهي هزار جريب مازندران نيمه ساخته مورد استفاده قرار گرفت و چون هر سال يادوارهي علما و شهداي روستا برپا ميشد، براي اين سال - يعني سنهي 1379 شمسي - قرار شد سفيد کاري نماييم و تعميرات داخل را به اتمام برسانيم. سفيدکاري تمام شد، وقت ضيق بود، براي تعميرات از چند تن از بستگان عمهزادههايم که در سلک مقدس سپاه پاسداران هستند که خود هم اعضاي ستاد يادواره هستند و با بنايي آشنايي کامل دارند.
روزهاي تعطيلي مخصوصا پنجشنبه و جمعه به روستا ميآمدند و با کوشش و تلاش فراوان تعميرات داخل را به اتمام رساندند. عصر جمعه بود، حرکت کردند به سوي شهر بندر گز که صبح شنبه به کار اداري خود برسند. از قضا من و پسر سه سالهام و دخترم به همراهي آنان حرکت کرديم. چون منطقه از جهت وسايل نقليه مشکل دارد لذا با يک دستگاه نيسان بار که به طرف شهر در حرکت بود همگي سوار شديم. خودم و سه تن از عمهزادههايم و يک برادرزاده و دو فرزندم پشت نيسان نشسته و ماشين حرکت کرد. اين اتومبيل سربالايي را به خوبي آمد و اول سرازيري کوه چشمهاي است که عادتا براي استراحت و تازه کردن نفس و سرد کردن وسيلهي نقليه کنار چشمه مقداري صبر ميکنند و ما هم طبق روال خواستيم بايستد اما به راه خود ادامه داد و کمکم سرعت بيشتر شد به حدي که متوجه شديم از سرعت معمولي بيشتر است. دوستان گفتند شايد دنده جا نيفتاده و خلاص شده و دور گرفته است. احساس کرديم که دچار خطر جدي شديم، چند پيچ را رد کرد و پشت سر گذاشت، همين طور سرعت بيشتر ميشد لذا چرخ سمت شوفر را در گودال مجراي آب قرار داد که سرعت کمتر شود هرچند دست اندازها و بالا پايين رفتنها را تحمل کرديم اما ناگهان متوجه شديم پيچ رسيد و اتومبيل از کنترل خارج شد. اين جا بود که از خود مأيوس شديم و متوسل شديم به آقا ابوالفضل العباس عليهالسلام، فقط سه بار گفتم: يا اباالفضل، يا اباالفضل، يا اباالفضل! که ماشين از اين چاله به چالهي بزرگتر پرتاب ميشد شاخههاي درختها را ميشکست و به پيش ميرفت در سرازيري شيب خطرناکي رسيد همين طور ميرفت تا اين که به پرتگاهي رسيد همهي ما
[ صفحه 352]
پرتاب شدن را حس کرديم اما لحظهي سقوط را نفهميديم، گويا برق وجودمان آن لحظه قطع شده بود، يک وقت احساس کرديم نيسان بار با دماق بر زمين نشسته و همهي سرنشينان خون آلود هستند. از قضا دو موتور سوار شاهد سقوط ما بودند. ديگر وسايل نقليه را که در عبور بودند متوقف کردند و از جريان سقوط خبر دادند. مردم به کمک آمدند، در آن تاريکي اول شب حتي نفهميديم از کجا سقوط کرده و کجا هستيم.
مجروحان را بالا برده و با وسايل مختلفي به بيمارستان گلوگاه و بندر گز و بهشهر رساندند. البته همهي خدام امام حسين عليهالسلام که در حسينيه اداي وظيفه مينمودند چون هنوز گرد و غبار حسينيه بر آنان بود فقط زخم سطحي داشتند. و خطر با شکستگي وجود نداشت و ديگر مسافران شکستگي داشتند.
آري چرا چنين نباشد که همه نوکران امام حسين و ابوالفضل العباس عليهماالسلام بودند و در آن ساعت شدت و خطر نام مبارک ابوالفضل العباس عليهالسلام بر زبان جاري بود و شاعر درست گفته:
اذا شئت النجاة فزر حسينا
لکي تلقي الاله قرير عين
فان النار ليس تمس جسما
عليه غبار زوار الحسين
و بر ما غبار خانهي امام حسين عليهالسلام بود
و بعد از اين جريان هر که آن مکان حادثه را ميديد و به داخل دره ميرفت و محل سقوط اتومبيل را ميديد از زنده ماندن افراد تعجب ميکرد و حتي در برگشت پياده شديم محل حادثه را از نزديک ببينيم افراد باورشان نميشد که اين جا باشد.
اگر فطرس ميباليد و ميگفت من مثلي و أنا عتيق الحسين عليهالسلام؟
جا دارد من هم بگويم: من مثلي و أنا عتيق العباس عليهالسلام.
عبدالصالح بن شيخ اسماعيل انتصاري مازندراني
7 / 3 / 1380 شمسي
[ صفحه 353]
|