مرحوم حجت الاسلام و المسلمين فلسفي، خطيب تواناي کشور ايران با اين که مشهورترين چهره خطابه و منبر در ايران بود و سالهاي متمادي به توصيه و سفارش و تأييد آيت الله آقاي بروجردي(رحمه الله) منبرهاي ظهر ايشان در مسجد امام (شاه سابق) تهران، مستقيما از راديو پخش ميشد، ولي در ماه رمضان 1331 عدهاي از خدا بي خبر و مغرض روز اول ماه رمضان در مسجد مزبور اجتماع و اعتراض نمودند که باعث تعطيلي منبر ايشان در ماه رمضان شد و به دنبال مراجع تقليد وقت و شخص آيت الله بروجردي و جامعهي وعاظ و علماي شهرستانها و مراجع تقليد نجف اشرف اعلاميههاي اعتراض صادر کردند، ولي تبليغات و شايعات عناصر مشکوک عليه ايشان در روزنامهها و محافل ضد اسلام و خدا ادامه داشت. لذا ايشان تا حدود پنج ماه منبر نرفت تا اين که در اوايل ماه صفر آن سال آقاي فلسفي خوابي ديدند که عنايت آقا ابوالفضل العباس عليهالسلام بود و از دهه آخر ماه صفر منبر ايشان ادامه يافت. اينک عنايت حضرت ابوالفضل عليهالسلام را از گفتار آقاي فلسفي ميخوانيم:
چگونگي شروع مجدد منبرم
منبر نرفتن من بعد از ماه رمضان همچنان ادامه يافت و ماههاي شوال، ذي القعده، ذي الحجه و محرم نيز به همين منوال گذشت تا اين که ماه صفر فرا رسيد. در اوايل آن ماه خوابي ديدم که در زندگي من خيلي اهميت دارد. خواب ديدم در مسجدي هستم که صحن بزرگي دارد و شبستان آن پائينتر از سطح حياط مسجد است و شبستان از نور حياط روشن است. حياط مسجد به طور نامنظم چند درخت و باغچهي گل کاري داشت. جمعيت زيادي در مسجد بود و حاج آقا سيد مصطفي قمي که از اهل منبر و تحصيل کرده بود، بالاي منبر بود. در پايان صحبت با آهنگي گرم روضه حضرت ابوالفضل عليهالسلام را خواند. به من هم گفتند که دههي آخر صفر است و بنا است که در اين جا منبر برويد».
اين خواب را براي حاج آقا احمد روحاني قمي که در تعبير خواب بسيار قوي
[ صفحه 341]
بود، نقل کردم. ايشان چنين تعبير کرد که دههي آخر ماه صفر منبر خواهم رفت و اين که در حياط مسجد هم گل و سبزه و درخت نامنظم و غير مرتب بوده است، دلالت دارد که مردم عامل منبر رفتن من خواهند بود نه دولت؛ و اين که حاج آقا سيد مصطفي قمي بالاي منبر بوده است دال بر اين است که منبر رفتم به اجازهي حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم است و اين که روضهي حضرت ابوالفضل عليهالسلام خوانده شده است گواه رهبري و حمايت علمدار حضرت حسين عليهالسلام در امر اين منبر است.
تعبير او را شنيدم، اما نه خواب را به کسي گفتم و نه تعبير آن را و از آقاي حاج آقا احمد روحاني قمي هم خواستم که اين موضوع را به کسي نگويد.
پنج شش روز به دههي دوم صفر مانده بود - يعني بعد از چند روز که اين خواب را ديده بودم - آقاي احمدي، رئيس هيئت اردبيليها با پسر مرحوم آيت الله آقا سيد يونس اردبيلي که در مشهد بود، وقت گرفتند و به منزل ما آمدند و گفتند آمدهايم وعده بگيريم که شما در مسجد اردبيليها بيست شب، از شب يازدهم صفر تا آخر ماه منبر برويد.
اردبيليها همه افرادي مخلص و پرشور و جمعيت زيادي هستند که هر حرکت مخالف احتمالي طرفداران مصدق را در هم ميکوبند.
گفتم: از شب يازدهم صفر؟ گفتند: بله. گفتم: فکر نميکنم موفق شويد - موضوع خواب را که مربوط به دههي آخر صفر ميشد، به آنها نگفتم - گفتند: ما مهيا هستيم. گفتم: خوب؛ برويد ترتيب کار را بدهيد. رفتند و صحبت کردند و بالاخره خودشان گفتند: اول بايد قدرت اردبيليها را نشان بدهيم و براي اين کار روز اربعين مناسب است که دستهي عظيمي راه بياندازيم و شب آن روز شما منبر برويد. گفتم: پس همان دههي آخر است؟ گفتند: بله، روز اربعين که غروب شد، از شب بيست و يکم که شب اول دههي آخر است، ده شب منبر ميرويد!
آنها برنامهريزي کردند و گفتند: شما اتومبيل خودتان را هم نياوريد، ما يک اتومبيل ميآوريم که اگر آن را شکستند يا آتش زدند، مال خودمان باشد! به علاوه، چند نفر از اردبيليها جواز اسلحه دارند و مسلح هستند که در صورت لزوم با توسل به اسلحه انتظامات را حفظ نمايند.
[ صفحه 342]
غروب شب بيست و يکم عدهاي با چند ماشين درب منزل ما آمدند و مرا با ماشين خودشان سوار کردند و به مسجد اردبيليها- واقع در چهارراه گلوبندک که مسجد بزرگي است - بردند. وقتي به چهارراه گلوبندک رسيديم و ماشين وارد کوچه شد، ديديم دو طرف کوچه تا درب مسجد، اردبيليها دوش به دوش هم مثل نظاميها صف گرفتهاند. با اين وضع وارد مسجد شديم. آنها قبلا هم در روزنامهها اعلام کرده بودند که از شب بيست و يکم تا آخر ماه صفر از من دعوت کردهاند تا در مسجد آنها منبر بروم.
مسجد پر از جمعيت بود. تمام دوستان و علاقمندان به منبر آمده بودند. چند نفر اردبيلي مسلح هم تکيه به ديوار ايستاده بودند. يک نفر پشت بلندگو گفت: افراد اردبيلي مسلح مأمور انتظامات مجلس هستند. مأمورين انتظامي هم با توجه به اعلان قبلي برگزار کنندگان مجلس، براي حفظ نظم آمده بودند. يک وقت ديديم آيت الله کاشاني وارد مجلس شد. ما تعجب کرديم که ايشان چطور آمده است.
يک جوان اردبيلي که اسم او را ياد ندارم و پسر خوبي بود، روابط گرمي با آيت الله کاشاني داشت و پيوسته به منزل ايشان رفت و آمد ميکرد، ايشان را به مسجد اردبيليها آورده بود.
من آن شب در منبر خود چيزي دربارهي نفت و مسائل روز و امثال آن نگفتم. ولي گفتم: آقايان! حضرت آيت الله کاشاني در مجلس شرکت کردهاند، من چون خواب ديدم که روضهي حضرت ابوالفضل عليهالسلام ميخوانند، امشب که اول دههي آخر ماه صفر است، همان خواب خودم را عمل ميکنم و روضهي حضرت ابوالفضل عليهالسلام ميخوانم» و از همان شب، منبرم بعد از 170 روز مجددا آغاز شد. [1] .
يا ابوالفضل تو را جان حسين ادرکني
يا ابوالفضل تو را جان حسين ادرکني
به لب تشنه و عطشان حسين ادرکني
به رسول مدني و به علي و زهرا
به حسن نور دو چشمان حسين ادرکني
به دل سوختهي زينب کبري سوگند
به شب افروز شبستان حسين ادرکني
[ صفحه 343]
به سر و پيکر در خون شدهي سرور دين
به فروغ رخ تابان حسين ادرکني
به علياکبر خورشيد لقا شبه نبي
به بهين سرو گلستان حسين ادرکني
به گل باغ حسن قاسم داماد قسم
آن که شد کشته به دامان حسين ادرکني
به علياصغر بي شير که شد تشنه شهيد
به گل پرپر بستان حسين ادرکني
به جوانان بنيهاشم و مردان غيور
به جوانمردي و ايمان حسين ادرکني
به سکينه به رقيه به اسيران و رباب
به عزيزان و يتيمان حسين ادرکني
به حبيب و به برير و به زهير و عابس
به حر و مسلم و ياران حسين ادرکني
به غلامي که شد از يمن وجود اسلام
دانشآموز دبستان حسين ادرکني
به خداحافظي زينب و سالار شهيد
به دو چشم تر و گريان حسين ادرکني
به دو دستان جدا از تن تو يا عباس
به تو اي ساقي طفلان حسين ادرکني
«محسن صافي» محتاج و گدا را درياب
اي فداي تو و قربان حسين ادرکني
حاجتم را چه دهم شرح که خود ميداني
يا ابوالفضل تو را جان حسين ادرکني
محسن صافي [2] .
26 فروردين 1380 ش، 20 محرم 1422 ق
|