آقاي يزدان پناه پيمانکار ساختمان است. او به خانواده‏اش علاقه‏ي زيادي دارد. از همين روز هيچ گاه از کار و تلاش باز نمي‏ماند. آقاي يزدان پناه هميشه در کنار کارگرانش و همپاي آنها کار مي‏کند و اعتقاد دارد که هيچ برتري ميان او و آنها نيست و همه بايد در انجام کارها خود را سهيم بدانند. او مدت‏ها پيش، کار ساختن چند واحد آپارتمان را بر عهده گرفته و کم‏کم در مراحل پاياني قرار مي‏گيرد. آن روز، روز حادثه، او بي آن که بداند چه اتفاقي انتظارش را مي‏کشد، يک نبشي آهني به طول 6 متر را روي شانه مي‏اندازد تا از طبقات بالا به پايين ساختمان بياورد. بيرون ساختمان، شايد در فاصله‏ي چند متري، چند رشته سيم فشار قوي برق که از هر کدام، برقي به قدرت بيست هزار ولت مي‏گذرد، قرار دارد. سيم‏هايي که فاصله‏ي چنداني با يکي از پنجره‏ها ندارد. آقاي يزدان پناه، بي توجه به اين موضوع، از پله‏ها پايين مي‏آيد. او براي عبور از مسير باريک پاگرد پله‏ها، به ناچار ميله‏ي آهني را از پنجره بيرون مي‏کند، ميله، آرام آرام به سيم‏هاي فشار قوي نزديک و نزديک‏تر مي‏شود و در يک لحظه، واقعه‏اي که نبايد اتفاق بيفتد، مي‏افتد. - نه... يا قمر بني‏هاشم... يا اباالفضل... سوختم! اين صدا، تنها فريادي بود که از دهان آقاي يزدان پناه بيرون آمد و آن گاه او، تسليم دردناک‏ترين لحظات زندگي‏اش شد. برق، با همه‏ي توان از ميله به بدن نحيف آقاي يزدان پناه منتقل مي‏شود. دستش را به ميله مي‏چسباند و آن گاه از راه بازو به شانه به پشت بدن او منتقل مي‏شود. آن گاه به سمت پاها تغيير مسير مي‏دهد و از آن جا بيرون [ صفحه 338] مي‏زند. جرقه‏هاي ناشي از اتصال ميله‏ي آهني با سيم، صداي دلخراشي راه مي‏اندازد که به گوش يکي از همسايه‏ها مي‏رسد. - يا اباالفضل العباس... يکي را برق گرفته است. همسايه‏ي آقاي يزدان پناه که از ديدن اين صحنه شوکه شده، مي‏گويد: باور کردني نبود. رنگ در چهره‏ي آقاي يزدان پناه نمي‏ديدم. او خشک و بي حال اسير جريان شديد برق شده بود و از او انگار دود بلند مي‏شد، وقتي فرياد زدم، به اين اطمينان رسيده بودم که او ديگر در ميان ما نيست. با صداي او کارگران ساختمان از راه مي‏رسند و يکي از آنها، که کفش‏هاي عايق به پا داشت، لگدي به ميله‏ي آهني مي‏کوبد. ميله از بدن آقاي يزدان پناه جدا مي‏شود. او يک طرف مي‏افتد و ميله طرف ديگر. همچنان دود از آقاي يزدان پناه بلند مي‏شود. کفش‏هاي او که محل عبور جريان برق بوده، سوراخ شده است و خودش به نظر مي‏رسد که بي جان افتاده است. - بايد او را به پزشک برسانيم. - نه!... فايده‏اي ندارد، بهتر است پزشک قانوني را خبر کنيم. يکي از کارگران، بدون درنگ بدن خشک شده‏ي آقاي يزدان پناه را روي شانه مي‏اندازد و به سمت نزديک‏ترين بيمارستان حرکت مي‏کند. او بدون لحظه‏اي درنگ تا بيمارستان که فاصله‏ي زياد دوري ندارد، مي‏دود. وقتي به بيمارستان مي‏رسد و آقاي يزدان پناه را روي برانکارد مي‏خواباند، پرستاران اطراف او را مي‏گيرند. - چه شده است؟ - او را برق فشار قوي گرفته است. بغض راه گلوي او را مي‏بندد و حرفش را ادامه نمي‏دهد. در همين لحظه پزشک از راه مي‏رسد و به سرعت گوشي را روي قلب بيمار مي‏گذارد. دقايقي بعد مي‏گويد: - نه!... هنوز زنده است. اما بايد از خداوند و ائمه‏ي‏ اطهار عليهم‏السلام کمک خواست. [ صفحه 339] تلاش تيم پزشکي براي نجات جان بيمار آغاز مي‏شود. دقايقي براي آناني که در بيرون اتاق عمل هستند به کندي و براي پزشک به سرعت مي‏گذرد. اما خوشبختانه عمل به پاس دعاي آنان که چشم به سلامت بيمارشان داشتند، به خوبي به پايان مي‏رسد و يک نفر که بايد در برخورد با اين جريان شديد برق، جان به جان آفرين تسليم مي‏کرد، زنده مي‏ماند. آقاي يزدان پناه که از اين حادثه جان سالم به در برده، بعد از بهبودي نسبي مي‏گويد: - در يک لحظه بدنم متحمل فشار شديدي شد. برق مثل آوار بر من فرود آمد و تا وقتي کف پاهايم را سوراخ نکرده بود، عذاب سختي مي‏کشيدم، اما به محض سوراخ شدن پاهايم، يک دفعه احساس سبکي کردم. احساسي که هيچ گاه در زندگي‏ام آن را تجربه نکرده بودم. يکي از پزشکان مي‏گويد: خيلي عجيب بود. برق فشار قوي امکان زنده ماندن و حتي فکر کردن را از انسان مي‏گيرد. اما اين بيمار، شايد به مدد دعاي بستگانش، نه تنها آسيب جدي نديد، بلکه خيلي زود سلامت خودش را به دست آورد و به جمع خانواده‏اش پيوست. يکي از متخصصان برق، وقتي محل حادثه را ديد، گفت: - باور کردني نيست، او بدون ترديد بايد مي‏مرد. زنده ماندنش واقعه غير قابل قبولي است. من فکر مي‏کنم، معجزه‏اي اتفاق افتاده باشد. بله، واقعا همينطور است. يکي از مأمورين اداره‏ي برق منطقه مي‏گويد: به محض اتصال برق با ميله‏ي آهني، در عرض چند ثانيه، از ولتاژ قوي برق کاسته مي‏شود، اما همچنان سيصد، چهارصد ولت برق وجود دارد. دعاي دوستان و بستگان آقاي يزدان پناه او را نجات داد. و خود مي‏گويد: - سلامتم را مديون توسل به قمر بني‏هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام مي‏دانم و دعاهايي که در لحظات بحراني برايم از درگاه خداوند شده بود. [1] . [ صفحه 340]

[1] مجله خانواده، شماره 15،80 مهر ماه سال 1374 شمسي.