جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ غلام حسين رحيمي اصفهاني در کتاب خاطرات آموزنده، سه کرامت نقل کرده‏اند و ما کرامتها را به ترتيب در اين جا مي‏آوريم: 1. يکي از آزادگان مي‏نويسد: سرگرد محمودي فرمانده امنيتي (بعثي) اردوگاه، [ صفحه 320] با شيطنت و سياست‏هاي کثيف خود، برادراني که به نوعي هدايت کننده‏ي عزاداري عاشوراي سال 61 بودند يا از فرماندهان نظامي به شمار مي‏رفتند شناسائي کرده و براي شکنجه به قرارگاه عراقي‏ها بردند که من نيز از آنها بودم و پاهاي ما را در فلکهاي وحشتناکي که با ميله‏ي آهن و تناب بود قرار دادند و طوري بود که فقط سر و شانه‏هاي برادران روي زمين بود و کنار هر آزاده‏اي پنج سرباز عراقي نگاه داشته بودند و آنها با کابل بچه‏ها را مي‏زنند، خون از سر و صورت و پاهاي آنان جاري بود، آنان تا مدتي با گزيدن لبها و زبانهايشان سعي مي‏کردند که شکنجه‏ها را تحمل کنند ولي کم‏کم طاقتشان تمام شد و لذا فريادهاي «يامهدي يا زهرا، يا حسين» سر دادند و ضربات به قدري شديد بود که کابل‏ها تکه تکه شد و اغلب بچه‏ها غش مي‏کردند، ناگهان من فرياد زدم «يا اباالفضل ادرکني» که برادران نيز همين ندا را سر دادند، ناگهان همگي سربازان - دست از زدن کشيده کنار رفتند و ما را به اردوگاه باز گردانيدند، بعدها از يکي از سربازها که خودش را شيعه معرفي مي‏کرد علت آن را پرسيدم؟ گفت: عراقيها از خشم و غضب حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام خيلي ترسيدند لذا وقتي شما به آن حضرت توسل جستيد شما را رها کردند و اضافه کرد که تمام آن سربازها که شما را مي‏زدند مريض شدند. آري حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام که عبد صالح و فرمانبر خدا و رسول و امام خود بود و در راه ياري دين مجاهدت کرد تا دست‏هايش از بدن جدا شد و چشم و سرش به شدت آسيب ديد تا شهيد شد، نزد خداوند از مقام والائي برخوردار است و توسل به حضرتش قطعا نتيجه بخش مي‏باشد.